۱۳۸۹ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

سرعت فناوری ( تکنولوژی ) در تلفنهای همراه

امروزه تلفن‌های همراه به بخشی جدانشدنی از زندگی روزمره ما تبدیل شده‌اند . بسیاری از تلفن‌های همراهی که هم اکنون همیشه همراه ما هستند کارهای مختلفی را انجام می‌دهند که امروزه استفاده از این قابلیتها برای ما کاملا عادی شدند .  
امکان برقراری تماس به صورت بی‌سیم حتی در نقاط دور افتاده – امکان عکس‌برداری و فیلمبرداری - ضبط صدا – استفاده از رادیوی FM – ماشین حساب – GPS – اینترنت – شبکه بی‌سیم Wifi – فکس – پخش موزیک و فیلم – استفاده از نرم افزارهای جانبی و یا Ebook ها به جای حمل و نقل کتاب‌های حجیم – امکان میکس ساده صدا و تصویر در گوشی – استفاده از گوشی به عنوان یک وسیله‌ی تفریحی و بازی – جابه‌جایی فایلهای حجیم در حافظه‌های جانبی کوچکِ تلفن‌های همراه و … دهها قابلیت مفید دیگر که با کمی دقت در تلفن همراه‌تان متوجه آن خواهید شد .  
این امکانات چنان با زندگی همه ما گره خورده اند که شاید متوجه این دگرگونی هم نشده باشیم. 

به طور مثال ۱۵سال پیش هیچ وقت فکر میکردید این همه کار رو بتونید با استفاده از یک تلفن همراه کوچک که به راحتی در کوچکترین جیبتان قرار میگیرد انجام دهید ؟ فرض کنید همین الان برگردید به ۱۵ سال پیش و قرار باشه همه فعالیتهای بالا را با تکنولوژی همان موقع استفاده کنید و همراهتان باشد …  
وضعیت‌تان چیزی شبیه عکس زیر خواهد بود :

به نظر شما ۱۵ سال بعد یعنی در سال ۱۴۰۴ هجری شمسی (۲۰۲۵ میلادی) چه امکانات دیگری به تلفن‌های همراه اضافه می‌شود و یا با تلفن همراه چه کارهای دیگری میتوان انجام داد . شاید حتی تلفن همراه امروزی به موزه‌ها سپرده شوند!

تجربه پرواز با هواپیما بر فراز زمین در Google Earth

احتمالأ شما نیز تاکنون با نرم افزار Google Earth برخورد داشته اید یا حداقل نام آن را شنیده اید. یکی از بهترین نرم افزارهای ارائه شده در دنیای فناوری اطلاعات تا به حال که اولین نسخه آن در سال 2004 توسط شرکت گوگل به منظور مشاهده کره زمین با جزئیات به شکل به روز و توسط اینترنت ارائه شد. هر چقدر از توانمندی های Google Earth بگوییم کم گفته ایم چرا که کاربردهای این برنامه به قدری بالاست که به خودی خود شما را جذب میکند. قطعأ مشاهده محل زندگی خودتان از بالا جذاب است! اما این نرم افزار توانمند، یک  قابلیت مخفی را نیز در خود نهفته است که بسیاری از آن بی خبرند.


۱۳۸۹ فروردین ۹, دوشنبه

دنیای این روزای من با صدای داریوش

ترانه زیبایی از داریوش به نام دنیای این روزای من .










ترانه مریم با صدای قیصر

این ترانه قبلا توسط آرتین اجرا شده بود و حالا قیصر با تغییراتی آن را اجرا کرده که بد نیست امیدوارم خوشتون بیاد.


تجربه مجازی کار با گوشی‏های موبایل

در صورتی که قصد خرید تلفن همراه را داشته باشید، قطعاً دوست دارید پیش از خرید گوشی اندکی با آن کار کنید تا مقداری بیشتر با آن آشنا شوید. به عنوان مثال منوهای آن را بررسی کنید یا تنظیمات داخلی آن را مشاهده کنید.

برای این کار نیز ناچارید به یک موبایل فروشی مراجعه کنید و در صورتی که امکان داشته باشد بتوانید گوشی را نهایتاً چند دقیقه‏ای به دست بگیرید و با آن کار کنید.

اما هم‏ اکنون قصد داریم به معرفی سایتی بپردازیم که با استفاده از آن می‏توانید از طریق اینترنت و صورت مجازی با گوشی‏های مختلف تلفن همراه کار کنید. به طوری که در صفحه مانیتور خود ظاهر شبیه ‏سازی شده گوشی را مشاهده کنید و با کلیک بر روی دکمه های گوشی، به صورتی مجازی و شبیه ‏سازی شده با آن کار کنید.


کافی است به آدرس اینترنتی http://www.tryphone.com مراجعه کنید.
در این صفحه از این سایت، لیست گوشی‏هایی که امکان کار با آنها به صورت مجازی وجود دارد، قرار گرفته است. تعداد گوشی‏ها در حال حاضر محدود است، اما به مرور به تعداد آنها اضافه می‏شود.
پس از انتخاب گوشی و کلیک بر روی آن، در صفحه بعد، در قسمت سمت چپ صفحه، عبارت Loading پدیدار می‏شود و پس از اندک زمانی تصویر شبیه ‏سازی شده گوشی ظاهر می‏شود.
اکنون با کلیک بر روی دکمه های گوشی می‏توانید کار با آن را به صورت مجازی تجربه کنید.
در قسمت دیگر صفحه، اطلاعات مربوط به گوشی درج شده است. همچنین در قسمت Demos، دموهای مربوط به هر یک از رخدادهای معمول گوشی به صورت انیمیشن قابل مشاهده است و پس از انتخاب دموی مورد نظر، عمل مربوطه به صورتی که جنبه آموزشی نیز دارد نمایش داده می‏شود. حتی برای کسانی که مایل به خرید گوشی هستند نیز لینک خرید مهیا شده است.

لازم به ذکر است برای مشاهده گوشی بایستی پلاگین مربوط به Flash Player بر روی مرورگر شما جهت مشاهده فایل‏های فلش نصب باشد.

عکس‏برداری از پنجره‏ جاری در محیط ویندوز

یکی از ساده ترین ترفندهایی که در محیط ویندوز وجود دارد عکس‏برداری از کل صفحه نمایش است.  
شما با فشردن کلید Print Screen بر روی کیبورد و انجام عمل Paste در یک نرم ‏افزار ویرایش تصاویر نظیر Paint ویندوز، می‏توانید از کل صفحه نمایش عکس بگیرید. اما فرض کنید قصد دارید به جای عکس‏برداری از کل صفحه، از تنها یک پنجره باز در محیط ویندوز عکس‏برداری کنید.  
بسیاری از کاربران برای این کار دست به دامن نرم‏افزارهای جانبی می‏شوند، یا با استفاده کلید Print Screen از کل صفحه نمایش عکس می‏گیرند، و سپس تصویر را در نرم‏افزارهای ویرایش عکس، Crop می‏کنند تا تنها تصویری از پنجره مورد نظر داشته باشند.

اما در محیط ویندوز، کلید ترکیبی برای عکس‏برداری از پنجره جاری نیز در نظر گرفته شده که حتی بسیاری از کاربران حرفه‏ای نیز از آن بی‏خبرند. در این ترفند به معرفی این کلید ترکیبی کاربردی می‏پردازیم.


کافی است کلیدهای Alt+Print Screen را از روی کیبورد همزمان فشار دهید (در برخی کیبوردها دکمه Print Screen به صورت PrtScr مشخص شده است).


سپس برنامه‏ای نظیر Paint ویندوز و یا Adobe Photoshop و یا حتی Microsoft Word را باز کنید و تصویر ذخیره شده را با انتخاب گزینه Paste یا فشردن کلیدهای ترکیبی Ctrl+V، در محیط برنامه Paste نمایید.


خواهید دید که به جای تصویری از کل صفحه نمایش، تنها تصویر پنجره ‏ای که باز بوده است ذخیره شده است.


این ترفند بر روی کلیه نسخه‏ های ویندوز قابل انجام است.

به کامپیوتر خود واکسن بزنید تا دچار ویروس نشود.


یکی از شایع ترین مشکلات حافظه های جانبی و به خصوص کول دیسک ها، ابتلا به ویروس ها و بدافزارهای کامپیوتری و انتقال آنها است. بیشتر ویروس ها هم از طریق AutoRun اجرا و منتقل می شوند. Auto Run یا «اجرای خود به خودی» قابلیتی است در سیستم عامل ویندوز که با متصل کردن یک فلش به کامپیوتر یا قرار دادن یک سی دی در درایو فایلی به صورت خودکار اجرا می شود. ویروس ها و دیگر بدافزار ها از این امکان سوءاستفاده می‌کنند تا بدون اطلاع و اجازه کاربر خودشان را از فلش روی کامپیوترها کپی کنند.


بزرگترين سطح نمكي دنيا

Salar de Uyuni بزرگترين سطح نمكي دنيا با 4,085 مايل مربع در جنوب غربي بوليوي در آمریکای جنوبی واقع شده است.



۱۳۸۹ فروردین ۸, یکشنبه

آگهی های تبلیغاتی ساخته شده از خمیر اسباب بازی ( قسمت سوم )

قسمت سوم تصاویر


آگهی های تبلیغاتی ساخته شده از خمیر اسباب بازی ( قسمت دوم )

قسمت دوم تصاویر


آگهی های تبلیغاتی ساخته شده از خمیر اسباب بازی ( قسمت اول )

حرفه تبلیغات به نظر من هم صنعت است هم هنر. در این حرفه علاوه بر فناوری ( تکنولوژی ) ذوق و سلیقه نیز باید در حد بالایی باشد تا بتواند بازدید کننده را جلب کند . تصاویری که در ادامه خواهید دید نمونه جالبی از تلفیق ذوق و سلیقه و فناوری میباشد البته فناوری در این تصاویر دیده نخواهد شد چون ثابت است ولی اگر فیلم این تبلیغات را مشاهده میکردیم فناوری راهم میشد دید!!


مجسمه هایی از گل

اگر اشتباه نکنم مجسمه سازی یکی از هنرهای هفتگانه است . حالا اگر مواد اولیه این هنر از گل باشد واقعا اثری هنری خواهد شد من که از دیدن این تصاویر خسته نمیشوم و لذت میبرم.


مرسدس بنز SCL600 خودرویی متفاوت ، واقعا متفاوت !!!

این مرسدس بنز مدل SCL600 است که خودرویی متفاوت باآنچه تاکنون دیده اید میباشد .

تصاویر روز 89.01.08

تی - شرتی با راهنمای سفر : این تی شرت برای اشخاصی که به کشوری خارجی رفته و زبان آن کشور را بلد نیستند مفید است نشانه های آشنا در تمام جهان بر روی این تی شرت چاپ شده است.


پنج افزونه برتر گوگل کروم

گوگل کروم هر روز در حال رشد است و پشتیبانی از افزونه های مختلف در گوگل کروم بدون شک یکی از دلایل اصلی رشد باور نکردنی این مرورگر است، هر چند در مقایسه با دیگر مرورگر ها، از جمله فایرفاکس و اپل سافاری و حتی اپرا از نظر ویژگی هایش کمبود دارد، اما محیط زیبا و کاربر پسند آن باعث تفاوت آن با دیگر مرورگر ها شده است. 

۱۳۸۹ فروردین ۶, جمعه

کشتی تفریحی با پنل خورشیدی

یک شرکت کشتی سازی فرانسوی و یک شرکت از موناکو دست به دست هم دادند تا این کشتی بخار با ابعاد بزرگ را بسازند58 متر طول و 38 متر عرض این کشتی است.

این کشتی 3400 متر مربع فضا و جایگاه برای نشستن 12 مسافر و 20 خدمه دارد . این یک کشتی سازگار با محیط زیست  یا به قولی یک کشتی سبز است.


والی ات هرمس  از 20 تا 30 درصد سوخت سبز و 40 تا 50 درصد مصرف برق در مدار استفاده میکند.


تجهیزات


سه عرشه ، یک استخر 25 متری ، یک چشمه اب به فضای 100 متر مربع که با هلیکوپتر آب داخل آن آورده میشود ، با حمام ، سونا ، سالن ورزش و سالن ماساژ ،یک تفرجگاه 130 متری ، اتاق موزیک ، یک سینما ، عرشه آفتاب گرفتن ، سوییت ، تراس ، اتاق استراحت ، کتابخانه. عرشه ها با پله به هم متصل هستند اما آسانسور هم دارند.

سوییت مالک 

با فضای 200 متر مربع که هر سه عرشه را پوشش میدهد .( این اتاق خواب است ) نمای دریا بسیار زیبا است و یک تراس خصوصی 25 متری هم دارد.




کشتی به شکل نعل اسب طراحی شده و سقفی شیشه ای هم دارد که هر شخصی میتواند درون دریایی از نورحمام آفتاب بگیرد.

اتاق استراحت بزرگ


در عرشه پایینی قسمتهای عمومی تر قرار دارد مثل اتاق استراحت ، پیانو و محوطه غذاخوری.
اتاق غذاخوری

اتاق غذاخوری رو به دریا قرار دارد . 

اتاق میهمانان

برای میهمانان ، 5 سوییت با نمای دریا (در عرشه وسط) وجود دارد. یک اتاق مطالعه مجهز هم در این طبقه قرار دارد



ترجمه شده توسط وبلاگ رویای سیب
استفاده از مطلب با ذکر نام وبلاگ بلامانع است .

۱۳۸۹ فروردین ۵, پنجشنبه

میخاییل الکساندروویچ شولوخوف

عشق به انسان

در بزرگداشت ميخاييل الکساندروويچ شولوخف

ميخاييل شولوخف 1905-1984 در روستاي" وشنسکايا" به دنيا آمد.اودريک همايش انتخاباتي در سال 1937چنين گفت:من درسرزمين "دن"به دنيا امدم.همان جا بزرگ شدم وهمان جا نيز به عنوان عضو حزب آموزش ديدم .

مادر ميخاييل درسال1942 هنگام بمباران هوايي دهکده ي وشنسکايا به وسيله ي نازي هاي آلمان کشته شد.پدرش" الکساندر ميخا ييلوويچ شولوخف" نيز که ازخرده مالکان ورشکسته استان ريازان بود پيشتر درسال1926در گذشته بود.

خانواده ي شولوخف ابتدا او رابراي تحصيل به مرکز بخش فرستادند اما با آغازجنگ داخلي ، شولوخف درس ومشق رابه خا طر شرکت در مدرسه ي بسيار سخت زندگي يعني شرکت در کشمکش توان فرسا وغم انگيز طبقاتي درسرزمين دن رها کرد.شولوخف تا سال1922 درصفوف سربازان سرخ با دشمن هم زبان وهم خانه جنگيد.

نخستين آثار شولوخف از جمله داستانهاي "غريبه"، " کميسرخواروبار" و بويژه "جاده هاوگذرها" محصول گرفتاري ها و دشواري هايي است که درآن سال ها کميسر جوان با آن روبرو بود.

دراواخر سال1922 پس ازپايان کامل جنگ داخلي شولوخف راهي مسکو شد. چه انگيزه اي اين جوان هفده ساله را واداشت که ناگهان زادوبوم خود را ترک کند وراهي پايتخت شود؟شايد دانشکده هاي کارگري که به تازگي فعاليت خود را آغاز کرده بودند مجذوب وشيفته اش کرده بود؛ شايد هم روياي نويسنده شدن او رابه اين مهاجرت واداشت. واقعيت اين است که در اين زمان شولوخف در انديشه نويسندگي بود. انديشه اي که عزمي راسخ واستوار درپي داشت و او را در مسيري قرار داد که هر چند پيروزي در آن دشوار بود اما سرانجام شادي بسيار، شهرتي جهاني وتلخي هاي گريزناپذيري براي او به همراه آورد.

شولوخوف جوان در آغاز ورود به مسکو روزهاي سختي را پشت سر گذاشت وبراي گذران معاش به هر کاري دست زد:باربري ،کارگري، بنايي ،حسابداري وآموزگاري ...اما در همان حال براي روزنامه ي تازه پاي" پراوداي جوان" که بعدها روزنامه ي رسمي سازمان جوانان حزب شد داستان و مقاله مي نوشت.

مسير واقعي انديشه و کار شولوخوف به عنوان نويسنده از چهاردهم دسامبر 1924 باچاپ قصه‌ي "نشان مادرزاد" آغاز شد.تمامي داستان هاي شولوخف که بعدها گردآوري و در مجموعه‌ي"داستان‌هايي از دن" و"استپ آزور" منتشر شد؛ پيش‌تر به‌صورت پراکنده در روزنامه‌ها ومجله‌هاي گوناگون انتشار يافته بودند.

شولوخف در لحظه بسيار حساس ادبيات شوروي پديدار شد.جوانان شوروي دسته دسته ازصحنه‌ي جنگ داخلي باز مي گشتند و وارد صحنه‌ي ادبيات مي شدند و هم اينان بودند که ناگهان سيلي از آثار شگرف خلق کردند که به ادبيات شوروي شهرت و اعتباري تازه بخشيد.اينان مي آمدند تا از بوي باروت وغرش توپ ها که تجربه کرده بودند با ديگران سخن بگويند.اينان مي آمدند که با هم از انقلاب اکتبر و قهرماني هاي مردم در جنگ داخلي حماسه اي عظيم و با شکوه بيا فرينند.در پايان دهه ي1920 آثار اين نويسندگان شوروي، کساني چون" چاپايف" (سيل آهن، شهرها وسال هاو غرش ) و ميخاييل شولوخف (جلد اول دن آرام ) و آثار چند نويسنده ي ديگر در خارج از مرزهاي شوروي ترجمه و چاپ شد و شگفتي ها برانگيخت.

داستان هاي شولوخف،باورهاي بي اساس و دروغين و تخيلات واهي و رمانتيک را در باره ي مبارزه‌ي انقلابي و قهرماناني که بدون هيچ تلاشي بر دشمنان پيروز مي شدند درهم ريخت.شولوخف در آثارش واقعيت هاي خشن پيکاري خشم آلود را نشان داد که درتمام مناطق قزاق نشين، چه در دوران جنگ داخلي و چه در نخستين سال هاي پس از جنگ و دوره ي استقرار شوراها در سرزمين دن جريان داشت.انقلاب در زندگي مردم تاثير عميقي بر جا گذاشت و در ژرفاي زندگي توده ي مردم ريشه دواند.خانواده ها را از هم جدا کرد برادر را در مقابل برادر قرار داد و پسر را بر ضد پدر برانگيخت. درقصه‌ي"نشان مادرزاد" سرکرده‌ي دسته‌هاي قزاق، پسرش را که در گروه سواره نظام ارتش سرخ خدمت مي کند با شمشير به قتل مي رساند.در داستاني ديگر يکي از افراد ارتش سرخ به نام "شيبالوک" زني را که دوست دارد-وقتي در مي يابد که اطلاعاتي به سفيدها داده است-با دست‌هاي خود مي کشد.در قصه‌ي "جاليزبان"، دو برادر پدرشان را-که رئيس دادگاه صحرايي بوده واسيران ارتش سرخ را محکوم به مرگ کرده است-به قتل مي رسانند. در داستان "گرداب"يک افسر سفيد به اسم "کرامسکوف"، پدر وبرادرش را که در گاردهاي سرخ عليه سفيدها جنگيده‌اند، تيرباران مي کند.

شولوخف در اين آثار، رابطه‌ي انسان و مالکيت را به دقت بررسي مي کند و نشان مي دهد که اين رابطه چه سان در شخصيت و روان شناسي مردم تاثير مي گذارد.از همان اولين آثار مي توان دريافت تنها انگيزه‌ي نيرومندي که شولوخف را به نوشتن وامي دارد،محکوم کردن جهان متکي بر خودپرستي،نابرابري،قدرت پول وقانون جنگل است.اين داستان‌ها بيشتر بر پايه‌ي پيکاري ترسيم شده که ميان دو نيروي متضاد در گرفته است: آنان که محکم واز روي تعصب همچنان به گذشته وفادارند يعني کولاک‌ها، فئودال‌ها وگاردهاي سفيد وآناني که دنياي نوين جامعه گرايي(سوسياليستي) رابنا مي کنند؛ يعني توده‌ي مردم انقلابي،زحمتکشان و روشنفکران مدافع آنان.

شولوخف در سال 1925 مسکو را ترک گفت وبه زادوبوم خود"دن" بازگشت واز آن پس همه‌ي زندگيش را وقف ادبيات ونوشتن کرد ودر همين دن بود که در سال 1926 نوشتن رمان بزرگ "دن آرام" را آغازکرد وتا سال 1940 به پايان برد.چاپ وانتشار چهار جلد اين کتاب که مشتمل بر هشت بخش است از1926 تا 1940 طول کشيد وبر روي هم نويسنده چهارده سال در اين کار رنج برد اما در خلال همين مدت او داستان ديگري به نام"زمين نوآباد" نوشت و در سال 1932 انتشار داد که بخش دوم آن را سال‌ها بعد توانست به قلم آورد و در دسترس خوانندگان بگذارد.

شولوخف در "دن آرام" جنگ با آلمان وانقلاب روسيه و شورش و جنگ داخلي را در مقياس يک دهکده‌ي قزاق‌نشين و در سرنوشت خانواده‌اي کشاورز و به نسبت مرفه به ويژه يک تن از آنان به نام "گريگوري ملخوف" تصوير مي‌کند.

در حوادثي که بر سيماهاي بسيار متنوع داستان مي‌گذرد،کلمات جنگ و برادرکشي و شورش به راستي جان مي‌گيرند و همه‌ي معناي وحشتبار آن گويي لمس مي‌شوند. داستان آرام و پرشکوه به سان رود" دن" پيش مي‌رود و جريان تحول اجتماعي را با زبان مجاب کننده‌ي واقعيات بهتر از هر بيان علمي يا جزمي تشريح مي‌کند؛ نيروهايي را که در اعماق اجتماع در کارند، نشان مي‌دهد و معلوم مي‌دارد که چگونه اين نيروها در شرايط و احوال معين ناگزير به سطح فعاليت آگاه مي‌رسند و آنگاه بنايي که تا ديروز استوار به نظر مي‌آمد و هرکس و هر چيز در آن در جاي خود بود ،گويي بر اثر زلزله شکاف بر مي‌دارد؛ دوستان به دشمني بر مي‌خيزند،مادر بر مرگ فرزند و زن بر مرگ شوهر اشک مي‌ريزد، آتش انتقام از هر گوشه زبانه مي‌کشد و دست دژخيم بر پيکر مادر و کودکاني که راه فرار نداشته‌اند، فرود مي‌آيد و در ميان اين ارکستر هول‌انگيز ناله و فرياد وخشم و خونريزي و آلودگي، جوانه‌ي زندگي تازه‌اي سر بر مي‌آورد و به سوي خورشيد گردن مي‌افرازد.

اين به تعبيري ديگر همان داستان ديرين زايش است که زندگي ناگزير بايد تجديد شود و تجديد مي‌شود؛ اما مردم که در زندگي خانوادگي خود بارها شاهد اين زايش‌اند وآن را چنان که هست، مي‌پذيرند و در حد توانايي خويش به تحقق آن کمک مي‌کنند و از مادر و نوزاد به يک سان مراقبت مي‌نما‌ يند، وقتي همين قانون طبيعي –البته با دامنه‌ي بسيار وسيع‌تر و در فواصل بسيار دورتر که چندين و چند نسل آدمي را در بر مي‌گيرد واز اين رو مانند بهمن و سيل و توفان و آتشفشان به صورت بلايي جلوه‌گر مي‌شود- وچون اين قانون خواسته ونا خواسته به دست خود ايشان عمل مي‌کند ، فاجعه‌اي در مي‌گيرد و آنان که هرگز به فکرشان نمي‌رسيد که آبستني را به صورت بيماري ببينند ودر کار آن به مداوا و شايد هم عمل جراحي دست بزنند ؛ در اين موارد چه بسا که بر حسب موقعيت اجتماعي و امتيازاتي که از آن برخوردارند، در به کار بردن آهن و پولاد ترديدي به خود راه نمي‌دهند و از سنت‌هاي ملي و مقدسات ديني تاويل مي‌آورند.

چنين است محتواي داستان"دن آرام" که در نزديک به دو هزار صفحه قشرهاي مردم قزاق را در کشاکش اين تند باد نشان مي‌دهد و قهرمان اصلي آن «گريگوري ملخوف" را با همه‌‌ي دلاوري و نيروي روحي و تيزبيني عملي که در اوست و در آزمون حوادث او را تا حد فرماندهي يک لشگر شورشي بالا مي‌برد،در برابر دو راهي‌هايي که سير وقايع در تغيير سريع و ناگهاني خود، پيش روي او مي‌گذارد، هم‌چون بازيچه‌اي دستخوش ترديد و تزلزل مي‌کند و سرانجام هم او را به شکست کامل و محتوم خود مي‌کشاند . در واقع شکست "گريگوري ملخوف"، شکست مردم ميان‌حالي است که در بحران‌هاي اجتماعي به دفاع از مواضعي برمي‌خيزند که نمي‌تواند از آن آنان باشد.

ضرورت محتومي که در سرنشت قهرمان داستان محسوس است به هيج روي نويسنده را از همدردي عميق انساني نسبت به او و ديگر کساني که در طول داستان زندگي، اميد وخوشبختي خود را از دست مي‌دهند،باز نمي دارد. شولوخف با لحني سوزناک و به راستي زيبا بر همه‌شان دل مي‌سوزاند وبر مصايب‌شان مويه ميکند.

شولوخف در نوشتن "دن آرام" از سنت‌هاي غني و سرشار ادبيات روسيه پيروي مي‌کند؛ سنت‌‌هايي که همواره کوشيده است نيازها و خواست‌هاي واقعي وآرمان‌هاي توده‌هاي مردم ونقش تاريخي آنان را تجسم بخشد. شولوخف در جريان خلق حماسه‌اش در انتخاب شيوه‌ي هنري مناسب براي نشان دادن سهم مردم در انقلاب روسيه و تطبيق اين شيوه با اين رويداد بزرگ روش پيشوايان شيوه‌ي حماسي ، يعني" تولستوي" و " گوگول" را سرمشق کار خود قرار داد.

"دن آرام" از همان آغاز انتشار تا کنون بارها با رمان "جنگ و صلح" اثر تولستوي مقايسه شده است .در حقيقت اين دو اثر بزرگ از وجوه اشتراک زيادي برخوردارند، چه از لحاظ قلمرو گسترده‌ي واقعيتي که تصوير مي‌کنند؛ چه از نظر ساختمان حماسي و چه شيوه‌ي بيان روايت گونه که خاص ،نمايشي و آکنده از کنکاش‌هاي عميق نهفته در آن است . در همه‌ي اين موارد، خواننده به خوبي مي‌تواند نشانه‌هايي از ادامه‌ي سنت‌هاي کلاسيک سده‌ي نوزده‌ي ادبيات روسيه را در ادبيات جديد شوروي،در مرحله‌ي آغاز رشد و دوره‌ي پيش از بلوغ آن مشاهده کند.

شولوخف در بسياري موارد نيز ادامه دهنده‌ي سنت گورکي است وروش او با شيوه‌ي گورکي شباهت‌هايي دارد.اين شباهت‌ها از لحاظ مضمون وشيوه‌ي نگارش نيست ؛ بلکه بيشتر مربوط به اصول بنيادي زيبايي شناسي وجهان‌بيني است. شولوخف خود از ستايش‌گران بزرگ گورکي است و در همه جا،چه در مقام يک انسان وچه به عنوان يک نويسنده از او با ستايش و تحسين ياد مي‌کند .آن‌چه بيش از هر چيز شولوخف را به سوي گورکي و آثار او جذب مي‌کند، گرايش آميخته به احترام و غرور گورکي است به انسان و عشق او به انسان مبارز و اعتقادش به اين حقيقت که سرانجام بر اثر تلاش کارگران و زحمت‌کشان،جهان دگرگون خواهد شد.

در 19 آوريل سال 1928 مقاله‌اي به قلم ا. س. سرافيموويچ ، نويسنده‌ي نامدار شوروي در پراودا منتشر شد. سرافيموويچ در اين مقاله نوشت:" شولوخف در سرتا سر اثرش هرگز حتا يک بار نيز از طبقه و مبارزه‌ي طبقاتي به صراحت سخن نگفته است؛ با اين وجود، همان‌گونه که شيوه‌ي اکثر نويسندگان بزرگ است،قشربندي طبقاتي و پايگاه هر کدام،به صورت نامرئي در بافت داستان جاي گرفته است."

باري چنين است داستان "دن آرام"که در مقياس روي هم کوچک سرزمين قزاق‌نشين دن، گزارشي است هنرمندانه و بس حيرت‌انگيز از بزرگترين حادثه‌ي تاريخ معاصر يعني انقلاب اکتبر 1917 ؛حادثه‌اي که در چهار‌گوشه‌ي جهان انعکاسي بس بزرگي داشته است و واکنش‌هاي موافق و مخالف آن هنوز تا سال‌ها در سرنوشت هر کسي موثر خواهد بود.

جلد اول شاهکار ديگر نويسنده يعني" زمين نوآباد"در سال1932 وجلد دوم آن در سال1959 منتشر شد.

انتقال به اقتصاد اشتراکي يا جنبش اشتراکي کردن کشاورزي در اتحاد شوروي در زمستان 1929 آغاز شد. اين انتقال که در حقيقت نوعي لشکرکشي به مواضع مالکيت فردي در توليد کشاورزي بود؛ هنگامي صورت پذيرفت که سهم واحدهاي بزرگ کشاورزي دولتي يا ساوخوزها در کل توليد،به ميزان معيني رسيد که به دولت،در صورت مقاومت و کارشکني قشر مرفه دهقانان ،اجازه مانور براي تامين حداقل نيازمندي‌هاي شهرها و مراکز صنعتي را مي‌داد. تنظيم نقشه‌ي مبارزه و آرايش نيروها نيز در عرصه‌ي اين نبرد به دقت صورت گرفت: متشکل ساختن دهقانان کم بضاعت،بي طرف نگه‌داشتن دهقانان ميانه‌حال و جلب تدريجي آنان از راه بحث و اقناع و ريشه‌کردن کولاک‌ها از راه مصادره‌ي زمين وديگر اموال آن‌ها که بايد به مالکيت جمعي کالخوز در آيد... و از اين گذشته،براي اجراي پيگير و بي تزلزل برنامه‌ ‌ي اشتراکي‌کردن کشاورزي،يک گروه بيست‌وپنج‌هزار نفري داوطلب از ميان ورزيده‌ترين کارگران کارخانه‌ها به روستاها اعزام شدند تا عناصر فعال را رهبري کنند.با اين وجود ،جريان کار، خالي از پاره‌اي لغزش‌ها نبود؛ چه بسا که ارگان‌هاي پايين مانند بخش و شهرستان، بي آنکه شرايط محل را به درستي در نظر بگيرند، اجراي بدون انعطاف رهنمودهاي کلي را طلب مي‌کردند و اي بسا که فعالان روستاها مرتکب شتاب زدگي‌ها و تندروي‌هايي مي‌شدند که واکنش‌هاي ناگواري به بار مي آورد. تمايل اشتراکي‌کردن صد در صد کشاورزي در فرصتي هر چه کوتاه‌تر موجب مي‌شد دعوت دهقانان ميانه‌حال به ورود در کالخوز جنبه‌ي تحکم و اجبار بگيرد و نارضايي عمومي اين گروه، ناگريز زمينه‌ي مساعدي براي فعليت تخريبي دشمنان فراهم آورد.

داستان "زمين نوآباد" را شولوخف درست در چارچوب همين مرحله‌ي انتقال به اقتصاد کالخوزي در کشاورزي نوشته است. داستان نه چندان گرد شخصيت يک يا چند قهرمان، بلکه گرد محور يک عمل اجتماعي-تاسيس کالخوز در يک روستاي دورافتاده- مي‌چرخد و مراحل تکوين واجراي توام با فرازونشيب آن را هنرمندانه و دقيق وصف مي‌کند. اما در تاروپود اين عمل باز عمل ديگري جريان دارد که آن هم به گونه‌اي اجتماعي است، منتها منفي و مخرب:زمينه‌سازي شورش عمومي در منطقه‌ي قزاق‌نشين دن به دست گروهي ته‌مانده‌ي طبقات شکست‌خورده و پاک‌باخته‌ي ديروز. چهره‌هاي متعددي که نويسنده تصوير مي‌کند نه تنها در شکل‌بندي عواطف و علايق فرديشان، بلکه به‌ويژه در خلال پيوندها و انگيزه‌ها و واکنش‌هاي محيط کوچک اجتماعيشان زنده ومفهوم و ملموس مي‌شوند و همين است که زندگي روستاي"گرمياچي‌لوگ" را در حدود تنگ و محقر خود ، آيينه‌ي تمام‌نماي واقعيت کلي يک مرحله‌ي تاريخي مي‌سازد.

در برابر واقعيت بنيادي ناآشنايي که در گيرودار شدن و شکل‌گرفتن است، اين يک مشت مردم ده گاه بسيار زود و مي‌توان گفت آني وگاه نيز پس از يک چند دودلي وانتظار جاي مناسب خود را پيدا مي‌کنند. صف‌ها از هم جدا مي‌شود،و جالب است که گذشته‌ از انگيزه‌ي تعلق طبقاتي که در هر کسي به کار است؛ آنچه حلقه‌هاي توطئه‌ي دشمن را به هم پيوند مي‌دهد، وفاداري کور چاکران و بندگان ديروز است که از عادت به ترس و احترام غريزي به زور، سرچشمه مي‌گيرد، نمونه‌اش اين جا در "زمين نو‌آباد"‌ رابطه‌ي "استرونف" است با فرمانده سابقش، اما در جاي ديگر مي‌تواند فلان رعيت مرفه، کدخدا يا مباشر ديروزي باشد در مواجهه با ارباب يا خان.??

شهرت شولوخف به عنوان رمان‌ نويس پس از انتشار نخستين جلد "دن آرام" در 1928 آغاز شد و گرچه تا چندي برخي از منتقدان سطحي،خرده‌هايي از نظر نحوه‌ي تفکر و تمايلات سياسي نويسنده بر اين اثر گرفتند اما شهرت او پيوسته رو به فزوني رفت. به ويژه انتشار"زمين نوآباد" که به عنوان بهترين و واقعي‌ترين تصوير هنري گذار طبقه‌ي دهقان به توليد دست‌جمعي در اقتصاد کشاورزي شناخته شده است ،شولوخف را در معرض توجه همگان قرار داد. در نتيجه‌ي همين شايستگي و قبول عام، شولوخف در سال 1937 به عنوان نماينده‌ي شوراي عالي اتحاد شوروي برگزيده شد. در سال 1939 شولوخف به خاطر فعليت ادبي ثمربخش خود به دريافت"نشان لنين" مفتخر شد و در همين سال به عضويت فرهنگستان علوم اتحاد شوروي در آمد و سپس به مقام معاون فرهنگستان نايل شد.

در سال‌هاي جنگ با آلمان فاشيستي ، شولوخف مانند بسياري از نويسندگان و هنر مندان شوروي به جبهه رفت. در گزارش‌هايي که او براي روزنامه‌ها و مجله‌ها مي‌فرستاد؛ واقعيات تلخ و دهشت‌بار زندگي سربازان و خاک سوخته‌ و ويران شده‌ي ميهن و مصايب مردم آواره و خانمان بربادرفته، منعکس مي‌شد. مجموعه‌ي مقاله‌هاي او در باره‌ي جنگ به نام "مکتب کين" و دو داستان "آن‌ها براي ميهن‌شان جنگيدند" و "سرنوشت يک انسان" محصول همين دوران هستند.

آثار شولوخف، گذشته از داستان‌هاي کوتاه معدود، در چهار يا پنج عنوان خلاصه مي‌شود که عمده‌ترين آن‌ها همانا "دن آرام" و "زمين نوآباد" است. ولي همين آثار، تصويري زنده و رنگين و بسيار استادانه از مراحل معين تاريخ کشوري است که در آن براي نخستين بار در جهان، زندگي بر اساس ديگري بنا شد و همين دگرگوني بنيادين،سخت‌ترين دشمني‌ها و گرم‌ترين دوستي‌ها را از همه سو به آن جلب کرد و انگيزه‌ي برخوردهاي خونين و دشواري‌هاي بي‌شمار و پيروزي‌هاي خيره‌کننده شد.

شولوخف نويسنده‌اي است به تمام معنا پرورده اتحاد شوروي و اگر بيان هنر او با سنن کلاسيک داستان‌نويسي روس پيوند دارد و در واقع ادامه و گسترش همان است،مايه و محتواي آن تجربه‌ي بس عظيم و بس دردناک مردم کشوري بزرگ و پهناور و عقب‌مانده در گذار از مرحله‌اي به مرحله‌ي ديگر تکامل اجتماعي است و شولوخف در تصويري که از اين رستاخيز واقعي به دست مي‌دهد، ناظري آسوده و فارغ‌بال نيست که حوادث را از بيرون نگريسته باشد. او خود با رگ و پوست و سراسر هستي خويش در درون وقايع جاي داشته است و هنرش از تجربه‌ي با خون و عرق آب داده‌اش مايه مي‌گيرد. هنر شولوخف در آن است که اصيل‌ترين عنصر اجتماع يعني مردم ساده را با همان سخت‌کوشي کند و بي دغدغه‌شان ،با همان زيرکي بي زرق وبرق و طبيعي‌شان که تجربه‌ي نسل‌ها هم‌چون عسل در کندو در آنان متراکم شده است؛ با همان زبان بي‌پروا و رنگين‌شان، در معرض تند‌باد حوادث مي‌آورد و در گيرودار چاره‌انديشي و پايداري،سرگشتگي و تسليم‌شان،در پيروزي‌هاي لغزنده و شکست‌هاي تلخ و آموزنده‌شان، خود اين حوادث را روشن مي‌کند.خواننده در آثار شولوخف طپش‌هاي قلب و گرماي زندگي مردم را به تمامي احساس مي‌کند.

شولوخف در دسامبر 1965 پس از دريافت جايزه‌ي نوبل ادبيات، در خطابه‌اي که به اين مناسبت در استکهلم ايراد کرد، گفت: مردم ميهن من در گذار تاريخي خويش، راه همواري را نپيموده‌اند. راه آنان، راه راه‌گشايان و پيشگاماني بوده است که مسير زندگاني را مي‌گشايند. من به عنوان نويسنده، وظيفه‌ي خود مي‌دانم که هر آن‌چه مي‌نويسم، بيانگر احترام ژرف من باشد به اين خلق زحمتکش، به اين خلق آفريننده، به اين خلق قهرمان که هرگز به هيچ‌کس يورش نبرده اما همواره با شايستگي از آن‌چه آفريده و از آزادي و شرافت خويش و نيز حق ساختن آينده بنابر ميل و اراده‌ي خويش دفاع کرده است.

آرزويم اين است که کتاب‌هايم به مردم ياري کنند تا بهتر شوند،جاني پاک‌تر بيابند و عشق علاقه به هم‌نوع و مبارزه‌ پر تلاش در راه آرمان‌هاي بشردوستانه‌ و تحقق پيشرفت بشر را در آنان برانگيزانند. اگر در اين راه به موفقيتي هر چند اندک ،دست يافته باشم، بسي خرسندم.



کارنامه‌ي ميخاييل شولوخف در زبان فارسي:

1 . دن آرام، ميخاييل شولوخف، ترجمه‌ي م.ا.به‌آذين، انتشارات نيل، تهران

2. زمين نوآباد،ميخاييل شولوخف،ترجمه‌ي م.ا.به‌آذين، انتشارات نيل، تهران،1357

3. داستان‌هاي دن، ميخاييل شولوخف، ترجمه‌ي محمد علي عموئي،انتشارات زر،تهران 1351

4. گرداب، ميخاييل شولوخف، ترجمه‌ي ضياالله فروشاني،انتشارات خوارزمي، تهران، 1361

5. سرنوشت يک انسان، ميخاييل شولوخف، ترجمه‌ي ضياالله فروشاني، انتشارات نيل،تهران، 1357

6.کره اسب، ميخاييل شولوخف، ترجمه‌ي خسرو باقري، انتشارات پژواک کيوان، تهران،1386

جملاتی زیبا از مشاهیر درباره زنان

زن شاهکار خلقت است
برنارد شاو

کار کار این انگلیسیهاست

سيد جيكاك


سرهنگ«جيكاك» مأمور اطلاعاتي بريتانيا، در طي جنگ جهاني دوم و پس از آن در ايران نقش زيادي را در جهت منافع كشورش ايفا نمود. جيكاك با خاتمه جنگ جهاني دوم به استخدام شركت نفت ايران و انگليس درآمد. مي گويند كه حكومت واقعي مناطق نفت خيز در دست او بود.جيكاك اغلب اوقات خود را در ميان عشاير بختياري مي گذراند و با توجه به استعداد خارق العاده خود در يادگيري زبان در مدت بسيار كوتاهي توانست زبان فارسي و از آن مهم تر گويش بختياري را همچون زبان مادري خود يادبگيرد . به حدي كه تشخيص او از غير بختياري ها بسيار مشكل بود . خصوصاً اينكه با شگرد هاي خاص تفاوت ظاهري خود را نيز بوسيله گريم هاي مداوم با چهره بختياري ها به حداقل مي رساند و البته چنانچه حكايت مي كنند آنقدر بر زبان و گويش و تاريخ و فرهنگ بختياري مسلط بود كه چنانچه كسي نيز مي خواست از ظاهر او به خارجي دنش مشكوك شود با صحبت كردن و روبرو شدن با اطلاعات او يقين پيدا مي كردند كه وي بختياري است ! جيكاك علاوه بر قدرت فوق العاده اش در زمينه يادگيري و تطبيق با محيط برگ برنده ديگري نيز داشت و آن شوخ طبعي ذاتي وي بود !


نام جيكاك براي مردم مناطق نفت خيز جنوب و خصوصاً مردم مسجدسليماني ها و عشاير بختياري نامي آشناست . نامي كه به نمادي در نيرنگ و حيله گري آنهم از نوع انگليسي تبديل شده و حتي امروز نيز معمولاً به كساني كه به نيرنگ و مكر و حيله و البته سياستمداري از نوع خاص كلمه مشهورند لقب جيكاك مي دهند !


جيكاك در راه جلوگيري از ملي شدن صنعت نفت تمام تلاش خود را بكار برد. او علاوه بر تشويق بختياري ها به بي توجهي به ملي شدن صنعت نفت، كوشش نمود تا در كار هيئت خلع يد از شركت نفت ايران و انگليس خلل ايجاد نمايد. به گفته ي حسين مكي به هنگام عزيمت هيئت خلع يد به آبادان، جيكاك تصميم گرفت عده اي را تحريك كند تا اتومبيل اعضاي هيئت را از روي پل بهمن شير به داخل رودخانه بيندازد اما اين توطئه ناكام ماند. سرانجام دولت ايران كه به كارشكني و اخلال جيكاك در امر ملي شدن صنعت نفت پي برده بود وي را از ايران اخراج نمود.


حكايتهاي زيادي از حضور سرهنگ جيكاك كه بعدها به "مستر جيكاك" و در اواخر حضورش در ايران به "سيدجيكاك" معروف شد نقل مي شود كه در زير چندتاشون را ميارم:


1- جيكاك در اوايل حضورش در شركت نفت ايران و انگليس به عنوان سرپرست يك دكل حفاري مشغول به كار شد. يكروز يكي از كارگران محلي از بالاي دكل به زمين افتاد و درجا مرد. افراد محلي كه از فوت فاميلشان به شدت عصباني بودند و جيكاك را مسئول اين واقعه مي دانستند بسوي او حمله كردند. جيكاك كه مرگ را در يك قدمي خود ميديد ناگهان به سمت دكل حفاري حمله ور شد و شروع كردن به زدن دكل با مشت و لگد. مردم محلي كه شگفت زده بودند ناگهان ايستادند جيكاك كه مردد شدن مردم را ديد و فهميد انگار نقشه اش گرفته شروع كردن با سر كوبيدن به دكل و فحش دادن كه " نامرد تو برادرم را از گرفتي" و از اين گونه صحبتها... نقل مي كنند كه چند دقيقه بعد مردم دوباره به سمت جيكاك دويدند ولي اينبار نه براي زدن و انتقام گرفتن بلكه براي دلداري دادن به او و جلوگيري كردن از كوبيدن سرش به دكل!


2- از ديگر حكايات جيكاك عصاي معروف است كه با آن معجزه مي كرد و وقتي آنرا به بدن كسي مي زد به آن شوك عجيبي منتقل مي شد! جيكاك مدعي بود عصاي او بهترين وسيله براي تشخيص حلال زاده بودن افراد است و با همين شگرد بسياري از كساني را كه به دليل مختلف مي خواست از وجهه اجتماعي و قدرت بيندازد ، تخريب مي كرد ! بعد ها فاش شد كه در عصاي معجزه آساي مستر جيكاك جز يك پيل خشك الكتريكي و يك مدار ضعيف انتقال برق هيچ چيز وجود نداشته و جريان ضعيف برق باعث انتقال شوك الكتريكي به افراد نگون بختي مي شده كه مستر جيكاك هنگام تماس عصا با آنها ، دكمه وصل جريان را فشار مي داده !!


3- در مجلسي او حاضران را دروغگو معرفي مي كرد و هنگامي كه قرار بر اثبات شد، كبريتي روشن كرد و گفت: هر كس راست بگويد اين كبريت ريشش را نمي سوزاند. اول كبريت را به ريش خود گرفت كه نسوخت سپس ريش تمام افراد ساده لوح حاضر را سوزاند . به آنها قبولاند كه دروغ گفته اند و البته بعد ها مشخص شد كه ريش او مصنوعي و نسوز بود .


4- اقدام بعدي جيكاك پوشيدن لباس روحانيت و عمامه گزاري وي بود! جيكاك مجلس وعظ و منبر برپا ميكرد و آخرش هم روضه امام حسين ميخواند و وسط روضه موقعي كه همه داغ مي شدند ناگهان عمامه خود را به درون آتشي كه وسط مجلس بود پرتاب ميكرد! از بند قبل علاقه جيكاك به پارچه نسوز را بياد داريد . عمامه نميسوخت و جيكاك آنرا به عنوان معجزه خود بيان ميكرد و ادعاي سيد بودن ميكرد! در ضمن او هيچكس را هم به سيدي قبول نداشت چون عمامه آنها در آتش ميسوخت! از اينجا بود كه او به "سيد جيكاك" معروف شد..


5- به هنگام ملي شدن صنعت نفت، جيكاك يا به قولي سيد جيكاك با گشت و گذار ميان عشاير بختياري اين شعار را به گويش بختياري براي آنها طرح نمود : "تو كه مهر علي من دلته نفت ملي سي چنته"


"يعني تو كه مهر علي را در دل داري براي چه به دنبال ملي شدن نفت هستي"


بعضي از عشاير بختياري زندگي خود را رها كرده و با تشكيل دسته جات متعدد و درست كردن پرچم و علم هاي گوناگون علي علي گويان به امامزاده ها رفته و طلب عفو مي كردند.

ويژگي های عجيب آلبرت اينشتين!

9 موضوع شگفت انگيز از زندگي آلبرت انيشتن، كه شما هيچ گاه آنان را نمي دانستيد.همگي ما مي دانيم كه انيشتن اين فرمول[e=mc2] را كشف كرد. اما واقعيت آن است كه چيز هاي كمي در مورد زندگي خصوصي اش مي دانيم .
او با سر بزرگ متولد شد :
وقتي انيشتن به دنيا آمد او خيلي چاق بود و سرش خيلي بزرگ تا آنجايي كه مادر وي تصور مي كرد، فرزندش ناقص است،اما بعد از چند ماه سر و بدن او به اندازه هاي طبيعي بازگشت .

اوخيلي دير زبان باز کرد:
يکي ديگر از مشهورترين جنبه‌هاي کودکي اينشتين اين است که او خيلي ديرتر از بچه‌هاي معمولي صحبت کردن را آغاز کرد. طبق ادعاي خود اينشتين، او تا سن سه سالگي حرف زدن را آغاز نکرده بود و بعد از آن هم حتي تا سنين بالاتر از نه سالگي به سختي صحبت مي‌کرد. به دليل پيشرفت کند کلامي اينشتين، و گرايش او به بي‌توجهي به هر موضوعي که در مدرسه برايش خسته کننده بود و در مقابل توجه صرف او به مواردي که برايش جالب بودند باعث شده بود که برخي همچون خدمه منزل اينشتين او را کند ذهن بدانند. البته در زندگي اينشتين، اين اولين و آخرين باري نبود که چنين انگ‌ها و نظرات آسيب شناسانه‌اي به او نسبت داده مي‌شد.




حافظه اش به خوبي آنچه تصور مي شود نبود :
مطمئنا انيشتن مي توانسته كتابهاي مملو از فرمول و قوانين را حفظ كند،اما براي به ياد آوري چيز هاي معمولي واقعا حافظه ضعيفي داشته است. او يكي از بدترين اشخاص در به ياد آوردن سالروز تولد عزيزان بود و عذر و بهانه اش براي اين فراموشكاري، مختص دانستن آن [تولد ]براي بچه هاي كوچك بود.يا بطور مثال انيشتين سرعت صوت را از حفظ نميدانست و وقتي از وي دراين مورد سوال ميکردند ميگفت اينها چيزهايي است که همه آنرا ميدانند پس من وقتم را براي دانستن آنها تلف نميکنم!

او ازداستانهاي علمي-تخيلي متنفر بود :
انيشتن از داستانهاي تخيلي بيزار بود. زيرا كه احساس مي كرد ،آنها باعث تغيير درك عامه مردم ازعلم مي شوند و در عوض به آنها توهم باطلي از چيز هايي كه حقيقتا نمي توانند اتفاق بيفتند ميدهد.
به بيان او "من هرگزدر مورد آينده فكر نمي كنم،زيراكه آن به زودي مي آيد. به اين دليل او احساس مي كرد كساني كه بطور مثال بشقاب پرنده ها را مي بينّند بايد تجربه هايشان را براي خود نگه دارند.


او در آزمون ورودي دانشگاه اش رد شد
درسال 1895 در سن 17 سالگي،انيشتن كه قطعا يكي از بزرگترين نوابغي است،كه تا كنون متولد شده،در آزمون ورودي دانشگاه فدرال پلي تكنيك سوييس رد شد.
در واقع او بخش علوم ورياضيات را پشت سر گذاشت ولي در بخش هاي باقيمانده، مثل تاريخ و جغرافي رد شد.وقتي كه بعدها از او در اين رابطه سوال شد؛او گفت:آنها بي نهايت كسل كننده بودند، و او تمايلي براي پاسخ دادن به اين سوالات را در خود آحساس نمي كرد.
علاقه اي به پوشيدن جوراب نداشت :
انيشتن در سنين جواني يافته بود كه شصت پا باعث ايجاد سوراخ در جوراب مي شود.سپس تصميم گرفت كه ديگر جوراب به پا نكند و اين عادت تا زمان مرگش ادامه داشت.
علاوه بر اين او هرگز براي خوشايند و عدم خوشايند ديگران لباس نمي پوشيد، او عقيده داشت يا مردم اورا مي شناسند و يا نمي شناسند.پس اين مورد قبول واقع شدن[آن هم از روي پوشش] چه اهميتي ميتواند داشته باشد؟


او فقط يكبار رانندگي كرد :
انيشتن براي رفتن به سخنراني ها و تدريس در دانشگاه، از راننده مورد اطمينان اش كمك مي گرفت. راننده وي نه تنها ماشين اورا هدايت مي كرد، بلكه هميشه در طول سخنراني ها در ميان،شنوندگان حضور داشت.
انيشتن، سخنراني مخصوص به خود را انجام مي داد و بيشتر اوقات راننده اش، بطور دقيقي آنها را حفظ مي كرد.
يك روز انيشتن در حالي كه در راه دانشگاه بود، باصداي بلند در ماشين پرسيد:چه كسي احساس خستگي مي كند؟
راننده اش پيشنهاد داد كه آنها جايشان را عوض كنند و او جاي انيشتن سخنراني كند،سپس انيشتن بعنوان راننده او را به خانه بازگرداند.
عدم شباهت آنها مسئله خاصي نبود.انيشتن تنها در يك دانشگاه استاد بود، و در دانشگاهي كه وقتي براي سخنراني داشت، كسي او را نمي شناخت و طبعا نمي توانست او را از راننده اصلي تمييز دهد.
او قبول كرد، اماكمي ترديد در مورد اينكه اگر پس از سخنراني سوالات سختي از راننده اش پرسيده شود، او چه پاسخي خواهد داد، در درونش داشت.
به هر حال سخنراني به نحوي عالي انجام شد، ولي تصور انيشتن درست از آب در آمد.دانشجويان در پايان سخنراني انيتشن جعلي شروع به مطرح كردن سوالات خود كردند.
در اين حين راننده باهوش گفت "سوالات بقدري ساده هستند كه حتي راننده من نيز مي تواند به آنها پاسخ گويد"سپس انيشتن از ميان حضار برخواست وبه راحتي به سوالات پاسخ داد،به حدي كه باعث شگفتي حضار شد.
الهام گر او يك قطب نما بود :
انيشتن در سنين نوجواني يك قطب نمابه عنوان هديه تولد از پدرش دريافت كرده بود.
وقتي كه او طرز كار قطب نما را مشاهده مي نمود، سعي مي كرد طرز كار آن را درك كند. او بعد از انجام اين كار بسيار شگفت زده شد.بنابر اين تصميم گرفت علت نيروهاي مختلف در طبيعت را درك كند .


راز نهفته در نبوغ او :
بعد از مرگ انيشتن در 1955 مغز او توسط توماس تولتز هاروي براي تحقيقات برداشته شد.
اما اينكار بصورت غير قانوني انجام شد.بعدها پسر انيشتن به او اجازه تحقيقات در مورد هوش فوق العاده پدرش را داد.
هاروي تكه هايي از مغز انيشتن را براي دانشمندان مختلف در سراسر جهان فرستاد. از اين مطالعات دريافت مي شود كه مغز انيشتن در مقايسه با ميانگين متوسط انسانها،مقدار بسيار زيادي سلولهاي گليال كه مسئول ساخت اطلاعات هستند داشته است.همچنين مغز انيشتن مقدار كمي چين خوردگي حقيقي موسوم به شيار سيلويوس داشته، كه اين مسئله امكان ارتباط آسان تر سلولهاي عصبي را بايكديگر فراهم مي سازد.
علاوه بر اينها مغز او داراي تراكم و چگالي زيادي بوده است و همينطور قطعه آهيانه پاييني داراي توانايي همكاري بيشتر با بخش تجزيه و تحليل رياضيات است.

با اين حال فقط او بود که آلبرت اينشتين شد!

خاطره ای از مهندس ایرج حسابی درباره نوروز

در زمان تدريس در دانشگاه
پرينستون دکتر حسابي تصميم مي
گيرند سفره ي هفت سيني
براي انيشتين و جمعي از بزرگترين
دانشمندان دنيا از جمله
"بور"، "فرمي"،
"شوريندگر" و "ديراگ" و
ديگر استادان دانشگاه بچينند و
ايشان را براي سال نو
دعوت کنند. آقاي دکتر خودشان
کارتهاي دعوت را طراحي مي کنند و
حاشيه ي آن را با
گل هاي نيلوفر که زير ستون هاي تخت
جمشيد هست تزئين مي کنند و منشا و
مفهوم اين
گلها را هم توضيح مي دهند. چون مي
دانستند وقتي ريشه مشخص شود براي
طرف مقابل
دلدادگي ايجاد مي کند.. دکتر مي
گفت: " براي همه کارت دعوت
فرستادم و چون مي
دانستم انيشتين بدون ويالونش
جايي نمي رود تاکيد کردم که سازش
را هم با خود
بياورد. همه سر وقت آمدند اما
انيشتين 20دقيقه ديرتر آمد و گفت
چون خواهرم را
خيلي دوست دارم خواستم او هم جشن
سال نو ايرانيان را ببيند. من فورا
يک شمع به
شمع هاي روشن اضافه کردم و براي
انيشتين توضيح دادم که ما در آغاز
سال نو به
تعداد اعضاي خانواده شمع روشن مي
کنيم و اين شمع را هم براي خواهر
شما اضافه
کردم. به هر حال بعد از يک سري صحبت
هاي عمومي انيشتين از من خواست که
با دميدن
و خاموش کردن شمع ها جشن را شروع
کنم. من در پاسخ او گفتم : ايراني ها
در طول
تمدن 10هزار ساله شان حرمت نور و
روشنايي را نگه داشته اند و از آن
پاسداري
کرده اند. براي ما ايراني ها شمع
نماد زندگيست و ما معتقديم که
زندگي در دست
خداست و تنها او مي تواند اين شعله
را خاموش کند يا روشن نگه دارد."

آقاي دکتر مي خواست اتصال به اين
تمدن را حفظ کند و مي گفت بعدها
انيشتين به من
گفت: " وقتي برمي گشتيم به
خواهرم گفتم حالا مي فهمم معني يک
تمدن 10هزارساله
چيست. ما براي کريسمس به جنگل مي
رويم درخت قطع مي کنيم و بعد با
گلهاي مصنوعي
آن را زينت مي دهيم اما وقتي از
جشن سال نو ايراني ها برمي گرديم
همه درختها
سبزند و در کنار خيابان گل و سبزه
روييده است."

بالاخره آقاي دکتر جشن نوروز را
با خواندن دعاي تحويل سال آغاز مي
کنند و بعد
اين دعا را تحليل و تفسير مي کنند.
به گفته ي ايشان همه در آن جلسه از
معاني
اين دعا و معاني ارزشمندي که در
تعاليم مذهبي ماست شگفت زده شده
بودند. بعد با
شيريني هاي محلي از مهمانان
پذيرايي مي کنند و کوک ويلون
انيشتين را عوض مي
کنند و يک آهنگ ايراني مي نوازند.
همه از اين آوا متعجب مي شوند و از
آقاي دکتر
توضيح مي خواهند. ايشان مي گويند
موسيقي ايراني يک فلسفه، يک طرز
تفکر و بيان
اميد و آرزوست. انيشتين از آقاي
دکتر مي خواهند که قطعه ي ديگري
بنوازند. پس از
پايان اين قطعه که عمدأ بلندتر
انتخاب شده بود انيشتين که
چشمهايش را بسته بود
چشم هايش را باز کرد و گفت"
دقيقا من هم همين را برداشت کردم و
بعد بلند شد تا
سفره هفت سين را ببيند.

آقاي دکتر تمام وسايل آزمايشگاه
فيزيک را که نام آنها با "س"
شروع مي شد توي
سفره چيده بود و يک تکه چمن هم از
باغبان دانشگاه پرينستون گرفته
بود. بعد
توضيح مي دهد که اين در واقع هفت
چين يعني 7 انتخاب بوده است. تنها
سبزه با "س"
شروع مي شود به نشانه ي رويش. ماهي
با "م" به نشانه ي جنبش، آينه
با "آ" به
نشانه ي يکرنگي، شمع با "ش"
به نشانه ي فروغ زندگي و ... همه
متعجب مي شوند و
انيشتين مي گويد آداب و سنن شما چه
چيزهايي را از دوستي، احترام و
حقوق بشر و
حفظ محيط زيست به شما ياد مي دهد.
آن هم در زماني که دنيا هنوز اين
حرفها را
نمي زد و نخبگاني مثل انيشتين،
بور، فرمي و ديراک اين مفاهيم عميق
را درک مي
کردند. بعد يک کاسه آب روي ميز
گذاشته بودند و يک نارنج داخل آب
قرار داده
بودند. آقاي دکتر براي مهمانان
توضيح مي دهند که اين کاسه
10هزارسال قدمت دارد.
آب نشانه ي فضاست و نارنج نشانه ي
کره ي زمين است و اين بيانگر تعليق
کره زمين
در فضاست. انيشتين رنگش مي پرد عقب
عقب مي رود و روي صندلي مي افتد و
حالش بد
مي شود. از او مي پرسند که چه
اتفاقي افتاده؟ مي گويد : "ما در
مملکت خودمان
دویست سال پيش دانشمندي داشتيم که
وقتي اين حرف را زد کليسا او را به
مرگ محکوم
کرد اما شما از 10هزار سال پيش اين
مطلب را به زيبايي به فرزندانتان
آموزش مي
دهيد. علم شما کجا و علم ما
کجا؟!"

خيلي جالب است که آدم به بهانه ي
نوروز، فرهنگ و اعتبار ملي خودش را
به جهانيان
معرفي کند.

خاطرات مهندس ايرج حسابي

سیب نوشته ای درباره آرزوهای بچگی

دنيا دنيا اميد *

*عيد زيبا بود و اميد عيدي
گرفتن *

راه های به دست آوردن آرامش

1- جلوي گريه خود را نگيريد و گه گاهي گريه كنيد.



2- دست كم روزي 15 دقيقه را در سكوت بگذرانيد و به نيازهاي واقعي خود و نيز چيزهايي كه داريد فكر كنيد. سكوت عصاره‌ ي آرامش است، با زور نمي‌ توان آن را ايجاد كرد، بايد زماني كه فرا رسيد آن را بپذيريد. اگر برايتان امکان دارد دست كم روزي يك ساعت، تنها به اتاقي برويد و در را به روي خود ببنديد.



3- افراد آرام به خود مي ‌گويند كه براي تغيير گذشته كاري نمي ‌توان كرد، آنگاه از فكر ادامه زندگي لذت مي ‌برند.



4- وقتي احساس مي ‌كنيد كه سرتان پر از فكرهاي جور و واجور است و جاي خالي در آن نيست، با قدم زدن، آنها را پاك كنيد.



5- اگر نتوانيد كسي را ببخشيد، افكار خشمگين‌ تان شما را براي هميشه با اين افراد مرتبط خواهد كرد. شاد كردن ديگران، باعث آرامش مي ‌شود.



6- آرامش را از كودكان بياموزيد، ببينيد كه چگونه در همان لحظه‌ اي كه هستند، زندگي مي‌ كنند و لذت مي ‌برند.



7- از همان كه هستيد راضي باشيد، در اين صورت احساس آرامش بيشتري مي‌ كنيد.



8- هرچه اكسيژن بيشتري به شما برسد، آرام‌ تر خواهيد شد، خوب است در محل كار و زندگي خود گياهي نگه داريد.



9- مهم نيست كه با شما مؤدبانه برخورد كنند يا نه، برخورد مؤدبانه‌ ي شما، باعث ايجاد آرامي و احساس خوبي در شما خواهد شد.



10- سرعت حركت شما با احساستان رابطه‌ اي مستقيم دارد، آرام راه برويد و حركات بدن خود را آرام ‌تر كنيد، طولي نمي‌ كشد كه آرام خواهيد شد. گاهي مي ‌توانيد براي رسيدن به آرامش، دراز بكشيد، عضلات خود را شل كنيد و به هيچ چيز فكر نكنيد.



11- با حركات آرام و صحبت كردن شمرده، احساس آرامش را به جمع منتقل كنيد. آيا تا به حال فرد آرامي را ديديد كه با صداي بلند صحبت كند؟



12- با شوخ طبعي به آرامش خود كمك كنيد.



13- راحتي، يكي از عناصر مهم آرامش است، مثل دماي مناسب، صندلي راحت و لباس و كفش راحت:



• هر چند وقت يك بار ساعتتان را کنار بگذاريد و خود را از فشار زمان نجات دهيد.

• در آوردن كفش‌ها به كاهش فشار عصبي كمك مي‌كند.

• فشردن يك توپ كوچك، تنش‌هاي عصبي‌ را كه در انگشتان و دست‌هاي شما متمركز شده‌اند، خالي مي ‌كند.

• لباس‌هاي گشاد و راحت، باعث ايجاد راحتي و احساس آرامش مي‌ شود.



14- لحظه‌ هاي زيباي زندگيتان را بنويسيد و از آنها عكس و فيلم بگيريد، سپس بيشتر وقت‌ها آنها را به ياد آوريد و درباره‌ شان فكر كنيد و لذت ببريد.



15- هواي دريا، آب شور و صداي امواج، همگي باعث آرامش مي ‌شوند، مسافرت به سواحل دريا را فراموش نكنيد. تماشاي ماهي‌ ها مثل خيره شدن به دريا، در شما ايجاد آرامش مي ‌كند، زيرا ماهي‌ها آرام شنا مي ‌كنند و آرام تنفس مي‌ كنند.



16- آهسته غذا خوردن و جويدن، باعث تجديد قواي فكري و احساس آرامش خواهد شد.



17- براي تأثير بيشتر و رسيدن به آرامش، در خود متمركز شويد و آرام نفس بكشيد.



18- تمرين كنيد كه آرامتر از حد معمول صحبت كنيد، اين كار خود به خود ضربان قلب و تنفستان را كم مي‌ كند و به شما اجازه مي‌دهد، ذهن و فكرتان را از بسياري مسائل پاك كنيد.




19- احساسات و مشكلات خود را به ديگران بگوييد و آرامش بيشتري احساس كنيد.



20- يكي از مهمترين مهارت‌ها در آرام بودن، فكر نكردن به مسائل كوچك است، دومين مهارت، كوچك شمردن تمام مسايل است.



21- شاد كردن ديگران، موجب آرامش مي‌ شود. نمي ‌دانيد چه لذتي دارد پول رستوران امشب را با توافق سايرين به يك كارتن خواب هديه دهيد. قدرداني كنيد. ديگران را براي لطف كردن به خود تحت فشار قرار ندهيد، لطف كه وظيفه نيست!



22- اگر مي‌ دانستيد كه: «سيگار كشيدن + ورزش نكردن = استرس ، اضطراب و حذف آرامش»، هرگز سيگار نمي‌ كشيديد و ورزش كردن را به تعويق نمي‌ انداختيد.

داستان کوتاه متشکرم اثر آنتوان چخوف

همين چند روز پيش، «يوليا واسيلي
اِونا » پرستار بچههايم را به
اتاقم دعوت كردم تا با او تسويه
حساب كنم .

به او گفتم: بنشينيد«يوليا واسيلي
اِونا»! ميدانم كه دست و بالتان
خالي
است امّا رودربايستي داريد و آن
را به زبان نميآوريد. ببينيد، ما
توافق
كرديم كه ماهي سيروبل به شما بدهم
اين طور نيست؟

- چهل روبل .

- نه من يادداشت كردهام، من هميشه
به پرستار بچههايم سي روبل ميدهم.
حالا به من توجه كنيد.

شما دو ماه براي من كار كرديد.

- دو ماه و پنج روز

- دقيقاً دو ماه، من يادداشت
كردهام. كه ميشود شصت روبل. البته
بايد نُه
تا يكشنبه از آن كسر كرد. همان طور
كه ميدانيد يكشنبهها مواظب
«كوليا»
نبوديد و براي قدم زدن بيرون
ميرفتيد.

سه تعطيلي ... . . «يوليا واسيلي
اونا» از خجالت سرخ شده بود و داشت
با چينهاي لباسش بازي ميكرد ولي
صدايش درنميآمد.

- سه تعطيلي، پس ما دوازده روبل را
ميگذاريم كنار. «كوليا» چهار روز
مريض
بود آن روزها از او مراقبت نكرديد
و فقط مواظب «وانيا» بوديد فقط
«وانيا»
و ديگر اين كه سه روز هم شما دندان
درد داشتيد و همسرم به شما اجازه
داد
بعد از شام دور از بچهها باشيد.

دوازده و هفت ميشود نوزده. تفريق
كنيد. آن مرخصيها ؛ آهان، چهل و يك
روبل، درسته؟

چشم چپ «يوليا واسيلي اِونا» قرمز
و پر از اشك شده بود. چانهاش
ميلرزيد.
شروع كرد به سرفه كردنهاي عصبي.
دماغش را پاك كرد و چيزي نگفت.

- و بعد، نزديك سال نو شما يك
فنجان و نعلبكي شكستيد. دو روبل
كسر كنيد ..

فنجان قديميتر از اين حرفها بود،
ارثيه بود، امّا كاري به اين موضوع
نداريم. قرار است به همه حسابها
رسيدگي كنيم.

موارد ديگر: بخاطر بيمبالاتي شما
«كوليا » از يك درخت بالا رفت و كتش
را
پاره كرد. 10 تا كسر كنيد. همچنين بي
توجهيتان باعث شد كه كلفت خانه با
كفشهاي «وانيا » فرار كند شما
ميبايست چشمهايتان را خوب باز
ميكرديد. براي
اين كار مواجب خوبي ميگيريد. پس
پنج تا ديگر كم ميكنيم. در دهم
ژانويه 10
روبل از من گرفتيد...

« يوليا واسيلي اِونا» نجواكنان
گفت: من نگرفتم.

- امّا من يادداشت كردهام ..

- خيلي خوب شما، شايد …

- از چهل ويك بيست و هفت تا
برداريم، چهارده تا باقي ميماند.

چشمهايش پر از اشك شده بود و بيني
ظريف و زيبايش از عرق ميدرخشيد.
طفلك بيچاره !

- من فقط مقدار كمي گرفتم ..

در حالي كه صدايش ميلرزيد ادامه
داد: من تنها سه روبل از همسرتان
پول گرفتم . . . ! نه بيشتر.

- ديدي حالا چطور شد؟ من اصلاً آن
را از قلم انداخته بودم. سه تا از
چهارده تا به كنار، ميكنه به
عبارتي يازده تا، اين هم پول شما
سهتا، سهتا،
سهتا . . . يكي و يكي..

- يازده روبل به او دادم با
انگشتان لرزان آنرا گرفت و توي
جيبش ريخت .

- به آهستگي گفت: متشكّرم!

جا خوردم، در حالي كه سخت عصباني
شده بودم شروع كردم به قدم زدن در
طول و عرض اتاق.

- پرسيدم: چرا گفتي متشكرم؟

- به خاطر پول.

- يعني تو متوجه نشدي دارم سرت
كلاه ميگذارم؟ دارم پولت را
ميخورم؟ تنها چيزي ميتواني بگويي
اين است كه متشكّرم؟

- در جاهاي ديگر همين مقدار هم
ندادند.

- آنها به شما چيزي ندادند! خيلي
خوب، تعجب هم ندارد. من داشتم به
شما حقه
ميزدم، يك حقهي كثيف حالا من به
شما هشتاد روبل ميدهم. همشان اين
جا توي
پاكت براي شما مرتب چيده شده.

ممكن است كسي اين قدر نادان باشد؟
چرا اعتراض نكرديد؟ چرا صدايتان
در نيامد؟

ممكن است كسي توي دنيا اين قدر
ضعيف باشد؟

لبخند تلخي به من زد كه يعني بله،
ممكن است.

بخاطر بازي بيرحمانهاي كه با او
كردم عذر خواستم و هشتاد روبلي را
كه برايش خيلي غيرمنتظره بود
پرداختم.

براي بار دوّم چند مرتبه مثل
هميشه با ترس، گفت: متشكرم!

پس از رفتنش مبهوت ماندم و با خود
فكر كردم در چنين دنيايي چقدر راحت
ميشود زورگو بود.

آخرین سخنان داریوش کبیر

تاريخ ايران حکايت از آن دارد که مرداني بس بزرگ در ايران زيسته اند و از خود يادگارهاي بزرگي فکري و فرهنگي و.....بجاي گذاشته اند بر ماست که اينان را بشناسم و بدانيم ميراث دار سرزميني بزرگ هستيم که سابقه طولاني در فرهنگ و تمدن و هنر دارد؛ وظيفه ما باليدن صرف به داشته هاي گذشته مان نيست (روايت اينها صرفا بخاطر بالا رفتن عزت نفس هر ايراني؛ لازم است تا بداند اگر بخواهد از هيچ تمدني چيزي کم نداشته است و نخواهد داشت )ما مي‌خواهيم با معرفي نکات برجسته تمدنهاي گذشته به هويت ايراني خود بيشتر آگاه شويم و بدانيم رسالت پاسباني از اين ميراث کار بزرگي است.

در اينجا با اين طرز نگاه وصيت نامه داريوش شاه بزرگ هخامنشي که بعد از کوروش سهم عظيمي‌در تمدن ايران باستان دارد را آورده ايم

اينک که من از دنيا مي‌روم بيست و پنج کشور جزو امپراطوري ايران است و در تمام اين کشورها پول ايران رواج دارد و ايرانيان و در آن کشورها داراي احترام هستند و مردم کشورها نيز در ايران داراي احترام مي‌باشند . جانشين من خشايارشا بايد مثل من در حفظ اين کشورها بکوشد و راه نگهداري اين کشورها اين است که در امور داخلي آنها مداخله نکند و مذهب و شعائر آنها را محترم بشمارد .
اکنون که من از اين دنيا مي‌روم تو دوازده کرور زر در خزانه سلطنتي داري و اين زر يکي از ارکان قدرت تو مي‌باشد زيرا قدرت پادشاه فقط به شمشير نيست بلکه به ثروت نيز هست . البته بخاطر داشته باش که تو بايد به اين ذخيره بيافزايي نه اينکه از آن بکاهي . من نمي‌گويم که در مواقع ضروري از آن برداشت نکن زيرا قاعده اين زر در خزانه آن است که هنگام ضرورت از آن برداشت کنند اما در اولين فرصت آنچه برداشتي به خزانه برگردان . مادرت آتوسا بر من حق دارد پس پيوسته وسايل رضايت خاطرش را فراهم کن .
ده سال است که من مشغول ساختن انبارهاي غله در نقاط مختلف کشور هستم و من روش ساختن اين انبارها را که با سنگ ساخته مي‌شود و به شکل استوانه است در مصر آموختم و چون انبارها پيوسته تخليه مي‌شود حشرات در آن بوجود نمي‌آيد و غله در اين انبارها چند سال مي‌ماند بدون اينکه فاسد شود و تو بايد بعد از من به ساختن انبارهاي غله ادامه دهي تا اينکه همواره آذوقه دو يا سه سال کشور در انبارها موجود باشد و هر ساله بعد از اينکه غله جديد بدست آمد از غله موجود در انبارها براي تامين کسر خواربار استفاده کن و غله جديد بعد از اينکه زياد شد به انبار منتقل نما و به اين ترتيب تو هرگز براي آذوقه در اين مملکت دغدغه نخواهي داشت ولو دو و يا سه سال پياپي خشکسالي شود .
هرگز دوستان و نديمان خود را به کارهاي مملکتي نگمار و براي آنها همان مزيت دوست بودن با تو کافي است چون اگر دوستان و نديمان خود را به کارهاي مملکتي بگماري و آنان به مردم ظلم کنند و استفاده نامشروع نمايند نخواهي توانست آنها را به مجازات برساني چون با تو دوست هستند و تو ناچاري که رعايت دوستي بنمايي ....
کانالي که من مي‌خواستم بين شط نيل و درياي سرخ بوجود بياورم هنوز به اتمام نرسيده و اتمام کردن اين کانال از نظر بازرگاني و جنگي خيلي اهميت دارد و تو بايد آن را به اتمام برساني و عوارض عبور کشتي ها نبايد آنقدر سنگين باشد که ناخدايان کشتي ها ترجيح بدهند که از آن عبور نکنند .
اکنون من سپاهي به طرف مصر فرستادم تا اينکه در قلمرو ايران نظم و امنيت برقرار شود ولي فرصت نکردم سپاهي به يونان بفرستم و تو بايد اين کار را به انجام برساني و با يک ارتش نيرومند به يونان حمله کن و به يونانيان بفهمان که پادشا ايران قادر است مرتکبين فجايع را تنبيه کند .
توصيه ديگر من به تو اين است که هرگز دروغگو و متملق را به خود راه نده چون هر دوي آنها افت سلطنت هستند و بدون ترحم دروغگو را از خود دور نما . هرگز عمال ديوان را بر مردم مسلط نکن و براي اينکه عمال ديوان بر مردم مسلط نشوند براي ماليات قانوني وضع کردم که تماس عمال ديوان را با مردم خيلي کم کرده است و اگر اين قانون را حفظ کني عمال حکومت با مردم زياد تماس نخواهند داشت .
افسران و سربازان ارتش را راضي نگهدار و با آنها بدرفتاري نکن . اگر با آنها بدرفتاري کني آنها نخواهند توانست معامله متقابل کنند اما در ميدان جنگ تلافي خواهند کرد ولو به قيمت کشته شدن خودشان باشد و تلافي آنها به اين طور خواهد بود که دست روي دست گذارده و تسليم مي‌شوند تا اينکه وسيله شکست خوردنت را فراهم نمايند .
امر آموزش را که من شروع کردم ادامه بده و بگذار اتباع تو بتوانند بخوانند و بنويسند تا اينکه فهم و عقل آنها بيشتر شود و هر قدر که فهم و عقل آنها زيادتر شود تو با اطمينان بيشتر مي‌تواني سلطنت نمايي . همواره حامي‌کيش يزدان پرستي باش اما هيچ قومي‌را مجبور نکن که از کيش تو پيروي کنند و پيوسته بخاطر داشته باش که هر کس بايد آزاد باشد که از هر کيش که ميل دارد پيروي نمايد .
بعد از اينکه من زندگي را بدرود گفتم بدن مرا بشوي و آنگاه کفني را که خود فراهم کردم بر من بپيچان و در تابوت سنگي قرار بده و در قير بگذار اما مقبره مرا که موجود است مسدود نکن تا هر زمان که مي‌تواني وارد قبر شوي و تابوت سنگي مرا در آنجا ببيني و بفهمي‌من که پدر تو و پادشاهي مقتدر بودم و بر بيست و پنج کشور سلطنت مي‌کردم مردم و تو نيز مثل من خواهي مردزيرا سرنوشت آدمي‌اين است که بميرد خواه پادشاه بيست و پنج کشور باشد يا يک خوار کن . هيچ کس در اين جهان باقي نمي‌ماند . اگر تو هر زمان که فرصت بدست مي‌آوري وارد قبر من شوي و تابوت را ببيني غرور و خودخواهي بر تو غلبه خواهد کرد اما وقتي مرگ را نزديک خود ديدي بگو که قبر مرا مسدود کنند و وصيت کن که پسرت قبرتو را باز نگه دارد تا اينکه بتواند تابوت حاوي جسد تو را ببيند .
زنهار زنهار ، هرگز هم مدعي و هم قاضي نشو اگر از کسي ادعايي داري موافقت کن يک قاضي بيطرف آن ادعا را مورد رسيدگي قرار دهد و راي صادر نمايد زيرا کسي که مدعي است اگر قاضي هم بشود ظلم خواهد کرد .
هرگز از آباد کردن دست برندار ؛ زيرا اگر دست ازآباد کردن برداري کشور تو رو به ويراني خواهد رفت زيرا قاعده اين است که وقتي کشور آباد نمي‌شود بطرف ويراني مي‌رود . در آباد کردن ؛ حفر قنات و احداث جاده و شهرسازي را در درجه اول اهميت قرار بده . عفو و سخاوت را فراموش نکن و بدان که بعد از عدالت برجسته ترين صفت پادشاهان عفو است و سخاوت ولي عفو فقط بايد موقعي بکار رود که کسي نسبت به تو خطايي کرده باشد و اگر به ديگري خطايي کرده باشد و تو خطاکار را عفو کني ظلم کرده اي زيرا حق ديگري را پايمال نموده اي ..
بيش از اين چيزي نمي‌گويم واين اظهارات را با حضور کساني که غير از تو در اينجا حاضر هستند کردم تا اينکه بدانند قبل از مرگ من اين توصيه ها را کرده ام و اينک برويد و مرا تنها بگذاريد زيرا احساس مي‌کنم مرگم نزديک شده است

جهنم دفع کننده گرما است یا جذب کننده گرما؟

جواب يک دانشجوي دانشگاه واشينگتن
به يک
سؤال امتحان شيمي آنچنان جامع و
کامل
بوده
که توسط پروفسورش در شبکهء جهاني
اينترنت پخش شده و دست به دست
ميگرده خوندنش
سرگرم‌کننده است



پرسش:
آيا جهنم
اگزوترم (دفع‌کنندهء گرما) است
يا اندوترم (جذب‌کنندهء گرما)؟
اکثر
دانشجويان براي
ارائهء پاسخ خود به قانون
بويل-ماريوت متوسل شده بودند که
مي‌گويد حجم مقدار
معيني از هر گاز در دماي ثابت، به
طور معکوس با فشاري که بر آن گاز
وارد مي‌شود
متناسب است. يا به عبارت ساده‌تر
در يک سيستم بسته، حجم و فشار
گازها با هم
رابطهء مستقيم دارند .
اما
يکي از آنها
چنين نوشت :



اول
بايد بفهميم که
حجم جهنم چگونه در اثر گذشت زمان
تغيير مي‌کند. براي اين کار
احتياج به تعداد
ارواحي داريم که به جهنم فرستاده
مي‌شوند. گمان کنم همه قبول داشته
باشيم که يک
روح وقتي وارد جهنم شد، آن را
دوباره ترک نمي‌کند .

پس روشن است که تعداد ارواحي که
جهنم را ترک مي‌کنند برابر است با
صفر .

براي مشخص کردن تعداد ارواحي که
به جهنم فرستاده مي‌شوند، نگاهي
به انواع و
اقسام اديان رايج در جهان
مي‌کنيم. بعضي از اين اديان
مي‌گويند اگر کسي از
پيروان آنها نباشد، به جهنم
مي‌رود. از آن جايي که بيشتر از يک
مذهب چنين عقيده‌اي
را ترويج مي‌کند، و هيچکس به
بيشتر از يک مذهب باور ندارد،
مي‌توان استنباط کرد
که همهء ارواح به جهنم فرستاده
مي‌شوند .

با در نظر گرفتن آمار تولد
نوزادان و مرگ و مير مردم در جهان
متوجه مي‌شويم که
تعداد ارواح در جهنم مرتب بيشتر
مي‌شود. حالا مي‌توانيم تغيير
حجم در جهنم را
بررسي کنيم: طبق قانون
بويل-ماريوت بايد تحت فشار و دماي
ثابت با ورود هر روح به
جهنم حجم آن افزايش بيابد. اينجا
دو موقعيت ممکن وجود دارد
:




1-اگر جهنم آهسته‌تر از
ورود ارواح به آن منبسط شود، دما و
فشار
به تدريج بالا خواهند رفت تا
جهنم منفجر شود

2-اگر جهنم سريعتر از
ورود ارواح به آن منبسط شود، دما و
فشار به
تدريج پايين خواهند آمد تا جهنم
يخ بزند



اما راه‌حل نهايي را مي‌توان در
گفتهء همکلاسي من ترزا يافت که
مي‌گويد: «مگه
جهنم يخ بزنه که با تو ازدواج
كنم!» از آن جايي که تا امروز اين
افتخار نصيب من
نشده است (و احتمالاً هرگز
نخواهد شد)، نظريهء شمارهء 2
اشتباه است: جهنم هرگز
يخ نخواهد زد و اگزوترم است



تنها جوابي که نمرهء کامل را
دريافت کرد، همين بود

سیزده نکته مهم و لازم برای فرهنگ ما ایرانیان به قلم صمد بهرنگی

من پيشنهاد مي کنم ملت هشت سال
انتخابات را تعطيل کنند و اجازه
بدهند هر کسي كه
مي‌آيد همينجور ادامه دهد . بعد
خودشان با حوصله اين موارد را
تجربه کنند :
اول : ايراني ها لطفا روزي يک
بار(يا دست كم يك روز در ميان) حمام
بروند.

دوم : ايراني ها قبل از پرتاب فحش
به بيرون ، دهانشان را ببندند و تا
بيست
بشمرند.

سوم : هر خانواده‌ي ايراني هر روز
يک روزنامه بگيرد ، اگر شده
يالثارات !

چهارم : هر فرد ايراني تعهد کند که
هر ماه يک کتاب تازه بخواند ... حتي
خلاصه
مباني لوله کشي عمومي !

پنجم : رانندگان به جاي فاصله ي
بين شلوار و جوراب دختري در آن طرف
خيابان به
پنل داشبورد جلوي چشمشان نگاه
کنند و سرعت از پنجاه کيلومتر در
هيچ شرايطي
تجاوز نکند.

ششم : همه به خودشان تلقين کنند که
اين كسي كه مي خواهيم کلاهش را
برداريم و
شب براي عزيزمان هديه ببريم ،
خودش عزيزِ يک نفرِ ديگر است.

هفتم : ايراني ها شبها با هر که
دوست دارند، خانوادگي بيايند
بيرون از لانه
هايشان .. حتي براي پنج دقيقه
نشستن در يک فضاي سبز.

هشتم : به جاي دوازده النگو خريدن
و در دست انداختن ، يک دستگاه دي وي
دي پلير
بخرند و شبها تلويزيون دولتي را
از آمريکا گرفته تا ايران نگاه
نکنند ... يک
فيلم ببينند.

نهم : مردهاي ايراني يک بار براي
هميشه قبول کنند که زنها ، جزو
املاکشان
نيستند و خودشان عقل دارند و عشق و
رابطه و آشنايي ، بازي برد و باخت و
فتح
قلمرو ديگران نيست.

دهم : مردها تمرين کنند که رد عبور
زني را با نگاه شخم نزنند و زنان
تمرين
کنند که جواب سلام مردان را با
خونسردي و لبخند بدهند چون به
معناي ... نيست.

يازدهم : ورزشکاران ما بعد از
باخت به رقيب تبريک بگويند و
دهانشان را تا نيم
ساعت بعد از هر باخت يا برد
ببندند.

دوازدهم : ايراني‌ها به جاي
تمسخر شکل ظاهري سياستمداران ،
فکر کنند که ايراد
واقعي کار آن شخص در کجاست.

سيزدهم : براي حسين فقط در (داخل)
مسجد عزاداري کنند.

به نمايشگاه کتاب اگر مي روند
براي (کتاب) بروند.

به خيابان فرشته مي روند براي
(عبور) از خيابان فرشته باشد.

و در کل به هر قبرستاني مي روند
براي خاطر (همان قبرستان) باشد.



اين سيزده مورد را رعايت کردن
براي مدت هشت سال ، واقعا سخت است
؟!

سخنانی آموزنده

محبت همه چیز را شکست می دهد و خود شکست نمیخورد

تولستوی

" ما ندرتاً دربارۀ آنچه که داریم فکر می کنیم ، درحالیکه پیوسته در اندیشۀ چیزهایی هستیم که نداریم "

شوپنهاور

" آنكه مي تواند ، انجام مي دهد،آنكه نمي تواند انتقاد مي كند "

جرج برنارد شاو

" لحظه ها را گذراندیم که به خوشبختی برسیم؛ غافل از آنکه لحظه ها همان خوشبختی بودند "

علی شریعتی

" تمدن، تنها زاییده اقتصاد برتر نیست، در هنر و ادب و اخلاق هم باید متمدن بود و برتری داشت "

لویی پاستور

" باید دنبال شادی ها گشت ولی غمها خودشان ما را پیدا می کنند "

فردریش نیچه

کمربند سلطنت ، نشان نوکری برای سرزمینم است نادرها بسیار آمده اند و باز خواهند آمد اما ایران و ایرانی باید همیشه در بزرگی و سروری باشد این آرزوی همه عمرم بوده است

نادر شاه افشار

اگر در اولين قدم، موفقيت نصيب ما مي شد، سعي و عمل ديگر معني نداشت.

موريس مترلينگ

بهترین چیزها زمانی رخ می دهد که انتظارش را نداری. گابریل گارسیا مارکز

" لازم نيست گوش كنيد، فقط منتظر شويد . حتي لازم نيست منتظر شويد ، فقط بياموزيد آرام و ساكن و تنها باشيد. جهان آزادانه خود را به شما پيشكش خواهد كرد تا نقاب از چهره‌اش برداريد انتخاب ديگري ندارد؛ مسرور به پاي شما در خواهد غلطيد "

فرانتس كافكا

" گنجی که در اعماق نامحدود شما حبس شده است ، در لحظه ای که خود نمی دانید ، کشف خواهد شد "

جبران خلیل جبران




اگر جانت در خطر بود بجای پنهان شدن بکوش همگان را از گرفتاری خویش آگاه سازی

ارد بزرگ

" كسي كه داراي عزمي راسخ است ،جهان را مطابق ميل خويش عوض مي كند "

گوته

" پيروزی آن نيست که هرگز زمين نخوری، آنست که بعد از هر زمين خوردنی برخيزی"

مهاتما گاندی

کسی به فرجام زندگی آگاه نیست ، خداوند هم نیازی به عبادت بنده ندارد

فردوسی خردمند

" تکامل و حرکت، مبنا و پیش فرض کل وجود است " انگلس

" بيشترين تأثير افراد خوب زمانى احساس مى شود كه از ميان ما رفته باشند "

امرسون

" از ديروز بياموز. براي امروز زندگي کن و اميد به فردا داشته باش"

آلبرت انيشتن

" براي اداره كردن خويش ، از سرت استفاده كن . براي اداره كردن ديگران ، از قلبت "

دالايي لاما

" انسان بايد از هر حيث چه ظاهر و چه باطن , زيبا و آراسته باشد "

چخوف

" لحظه ای که به کمال رسیدم و منور شدم ، تمام هستی کامل و منور شد "

بودا

" تمام افکار خود را روی کاری که دارید انجام می دهید متمرکز کنید . پرتوهای خورشید تا متمرکز نشوند نمی سوزانند " گراهام بل

۱۳۸۹ فروردین ۴, چهارشنبه

نه داستان آموزنده و فوق العاده خنده دار

\درس اول :
يه روز مسوول فروش ، منشي دفتر ، و مدير شرکت براي ناهار به سمت سلف قدم مي زدند…
يهو يه چراغ جادو روي زمين پيدا مي کنن و روي اون رو مالش ميدن و جن چراغ ظاهر ميشه…
جن ميگه: من براي هر کدوم از شما يک آرزو برآورده مي کنم…
منشي مي پره جلو و ميگه: اول من ، اول من!
من مي خوام که توي باهاماس باشم ، سوار يه قايق بادباني شيک باشم و هيچ نگراني و غمي از دنيا نداشته باشم !
پوووف! منشي ناپديد ميشه .....
! بعد مسوول فروش مي پره جلو و ميگه: حالا من ، حالا من
من مي خوام توي هاوايي کنار ساحل لم بدم ، يه ماساژور شخصي و يه منبع بي انتهاي نوشيدني ! داشته باشم و تمام عمرم حال کنم ...
پوووف! مسوول فروش هم ناپديد ميشه…
بعد جن به مدير ميگه: حالا نوبت توئه…
مدير ميگه: من مي خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توي شرکت باشن !!!
نتيجه : اخلاقي اينکه هميشه اجازه بده که رئيست اول صحبت کنه !

درس دوم :
يه روز يه کشيش به يه راهبه پيشنهاد مي کنه که با ماشين برسوندش به مقصدش…
راهبه سوار ميشه و راه ميفتن…
چند دقيقه بعد راهبه پاهاش رو روي هم ميندازه و کشيش زير چشمي يه نگاهي به پاي راهبه ميندازه…
راهبه ميگه: پدر روحاني ، روايت مقدس 421 رو به خاطر بيار… !
کشيش قرمز ميشه و به جاده خيره ميشه...
چند دقيقه بعد بازم شيطون وارد عمل ميشه و کشيش موقع عوض کردن دنده ، بازوش رو با پاي راهبه تماس ميده…!
راهبه باز ميگه: پدر روحاني! روايت مقدس 421 رو به خاطر بيار!!!
کشيش زير لب يه فحش ميده و بيخيال ميشه و راهبه رو به مقصدش مي رسونه…
بعد از اينکه کشيش به کليسا بر مي گرده سريع ميدوه و از توي کتاب روايت مقدس 421 رو پيدا مي کنه و مي بينه که نوشته: به پيش برو و عمل خود را پيگيري کن… کار خود را ادامه بده و بدان که به جلال و شادماني که مي خواهي ميرسي !!!
نتيجه اخلاقي اينکه اگه توي شغلت از اطلاعات شغلي خودت کاملا آگاه نباشي، فرصتهاي بزرگي رو از دست ميدي!!!





درس سوم :
بلافاصله بعد از اينکه زن پيتر از زير دوش حمام بيرون اومد پيتر وارد حمام شد
همون موقع زنگ در خونه به صدا در اومد
زن پيتر يه حوله دور خودش پيچيد و رفت تا در رو باز کنه…
همسايه شون -رابرت- پشت در ايستاده بود
تا رابرت زن پيتر رو ديد گفت: همين الان 1000 دلار بهت ميدم اگه اون حوله رو بندازي زمين!
بعد از چند لحظه ، زن پيتر حوله رو ميندازه و رابرت چند ثانيه تماشا مي کنه و 1000 دلار به زن پيتر ميده و ميره…!
زن دوباره حوله رو دور خودش پيچيد و برگشت
پيتر پرسيد: کي بود زنگ زد؟ زن جواب داد: رابرت همسايه مون بود…
پيتر گفت: خوبه… چيزي در مورد 1000 دلاري که به من بدهکار بود گفت؟!!
نتيجه اخلاقي: اگه شما اطلاعات حساس مشترک با کسي داريد که به اعتبار و آبرو مربوط ميشه ، هميشه بايد در وضعيتي باشيد که بتونيد از اتفاقات قابل اجتناب جلوگيري کنيد !!!



درس چهارم :
من خيلي خوشحال بودم !
من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته بوديم والدينم خيلي کمکم کردند دوستانم خيلي تشويقم کردند و نامزدم هم دختر فوق العاده اي بود…
فقط يه چيز من رو يه کم نگران مي کرد و اون هم خواهر نامزدم بود…!
اون دختر باحال ، زيبا و جذابي بود که گاهي اوقات بي پروا با من شوخي هاي ناجوري مي کرد و باعث مي شد که من احساس راحتي نداشته باشم…
يه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از من خواست که برم خونه شون براي انتخاب مدعوين عروسي !
سوار ماشينم شدم و وقتي رفتم اونجا اون تنها بود و بلافاصله رک و راست به من گفت :
اگه همين الان 100 دلار به من بدي بعدش حاضرم با تو …………….!
من شوکه شده بودم و نمي تونستم حرف بزنم…
اون گفت: من ميرم توي اتاق خواب و اگه تو مايل به اين کار هستي بيا پيشم…
وقتي که داشت از پله ها بالا مي رفت من بهش خيره شده بودم و بعد از رفتنش چند دقيقه ايستادم و بعد به طرف در ساختمون برگشتم و از خونه خارج شدم…!
يهو با چهره نامزدم و چشمهاي اشک آلود پدر نامزدم مواجه شدم!!!
پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت: تو از امتحان ما موفق بيرون اومدي…!
ما خيلي خوشحاليم که چنين دامادي داريم و هيچکس بهتر از تو نمي تونستيم براي دخترمون پيدا کنيم به خانوادهء ما خوش اومدي !!!
نتيجه اخلاقي: هميشه کيف پولتون رو توي داشبورد ماشينتون بذاريد !!!



درس پنجم :
يه شب خانم خونه به خونه بر نميگرده و تا صبح پيداش نميشه!
صبح بر ميگرده خونه و به شوهرش ميگه كه ديشب مجبور شده خونه يكي از دوستهاي صميميش (مونث) بمونه.....
شوهر بر ميداره به 20 تا از صميمي ترين دوستهاي زنش زنگ ميزنه ولي هيچكدومشون حرف خانم خونه رو تاييد نميكنن!
يه شب آقاي خونه تا صبح برنميگرده خونه. صبح وقتي مياد به زنش ميگه كه ديشب مجبور شده خونه يكي از دوستهاي صميميش (مذكر) بمونه...
خانم خونه بر ميداره به 20 تا از صميمي ترين دوستهاي شوهرش زنگ ميزنه : 12 تاشون تاييد ميكنن كه آقا تمام شب رو خونهء اونا مونده! 8 تاي ديگه حتي ميگن كه آقا هنوزم خونه اونا پيش اوناست !!!
نتيجه اخلاقي: يادتون باشه كه مردها دوستهاي بهتري هستند !

درس ششم :
چهار تا دوست كه 20سال بود همديگه رو نديده بودند توي يه مهموني همديگه رو مي بينن و شروع مي كنن در مورد زندگي هاشون براي همديگه تعريف كنن....
بعد از مدتي يكي از اونا بلند ميشه ميره دستشويي. سه تاي ديگه صحبت رو مي كشونن به تعريف از فرزندانشون :
اولي: پسر من باعث افتخار و خوشحالي منه. اون توي يه كار عالي وارد شد و خيلي سريع پيشرفت كرد.
پسرم درس اقتصاد خوند و توي يه شركت بزرگ استخدام شد و پله هاي ترقي رو سريع بالا رفت و حالا شده معاون رئيس و اونقدر پولدار شده كه حتي براي تولد بهترين دوستش يه مرسدس بنز بهش هديه داد !
دومي: جالبه. پسر من هم مايه افتخار و سرفرازي منه.. توي يه شركت هواپيمايي مشغول به كار شد و بعد دوره خلباني گذروند و سهامدار شركت شد و الان اكثر سهام اون شركت رو تصاحب كرده... پسرم اونقدر پولدار شد كه براي تولد صميميترين دوستش يه هواپيماي خصوصي بهش هديه داد !!!
سومي: خيلي خوبه. پسر من هم باعث افتخار من شده ...
اون توي بهترين دانشگاههاي جهان درس خوند و يه مهندس فوق العاده شد. الان يه شركت ساختماني بزرگ براي خودش تاسيس كرده و ميليونر شده.. پسرم اونقدر وضعش خوبه كه براي تولد بهترين دوستش يه ويلاي 2000 متري بهش هديه داد!
هر سه تا دوست داشتند به همديگه تبريك مي گفتند كه دوست چهارم برگشت سر ميز و پرسيد اين تبريكات به خاطر چيه؟!
سه تاي ديگه گفتند: ما در مورد پسرهامون كه باعث غرور و سربلندي ما شدن صحبت كرديم راستي تو در مورد فرزندت چي داري تعريف كني؟!
چهارمي گفت: دختر من رقاص کاباره شده و شبها با دوستاش توي يه كلوپ مخصوص كار ميكنه!
سه تاي ديگه گفتند: اوه مايه خجالته چه افتضاحي !!!
دوست چهارم گفت: نه! من ازش ناراضي نيستم. اون دختر منه و من دوستش دارم... در ضمن زندگي بدي هم نداره.
اتفاقا همين دو هفته پيش به مناسبت تولدش از سه تا از صميمي ترين دوست پسراش يه مرسدس بنز و يه هواپيماي خصوصي و يه ويلاي 2000 متري هديه گرفت !!!
نتيجه اخلاقي: هيچوقت به چيزي كه كاملا در موردش مطمئن نيستي افتخار نكن !!!



درس هفتم :
توي اتاق رختكن كلوپ گلف ، وقتي همه آقايون جمع بودند يهو يه موبايل روي يه نيمكت شروع ميكنه به زنگ زدن.
مردي كه نزديك موبايل نشسته بود دكمه اسپيكر موبايل رو فشار ميده و شروع مي كنه به صحبت.
بقيه آقايون هم مشغول گوش كردن به اين مكالمه ميشن ....
مرد: الو؟
صداي زن اونطرف خط: الو سلام عزيزم. تو هنوز توي كلوپ هستي؟
مرد: آره !
زن: من توي فروشگاه بزرگ هستم
اينجا يه كت چرمي خوشگل ديدم كه فقط 2000 دلاره! اشكالي نداره اگه بخرمش؟
مرد : نه. اگه اونقدر دوستش داري اشكالي نداره!
زن: من يه سري هم به نمايشگاه مرسدس بنز زدم و مدلهاي جديد 2010 رو ديدم... يكيشون خيلي قشنگ بود قيمتش 500000 دلار بود !
مرد: باشه. ولي با اين قيمت سعي كن ماشين رو با تمام امكانات جانبي بخري !
زن: عاليه. اوه يه چيز ديگه اون خونه اي رو كه قبلا ميخواستيم بخريم دوباره توي بنگاه گذاشتن براي فروش. ميگن 700000 دلاره
مرد: خب… برو تا فروخته نشده پولشو بده. ولي سعي كن 700000 دلار بيشتر ندي !!!
زن: خيلي خوبه. بعدا مي بينمت عزيزم. خداحافظ
مرد: خداحافظ
بعدش مرد يه نگاهي به آقايوني كه با حسرت نگاهش ميكردن ميندازه و ميگه: كسي نميدونه كه اين موبايل مال كيه ؟!
نتيجه اخلاقي: هيچوقت موبايلتونو جايي جا نذارين !!!



درس هشتم :
يه زوج 55ساله به مناسبت سي و پنجمين سالگرد ازدواجشون رفته بودند بيرون كه يه جشن كوچيك دو نفره بگيرن...
وقتي توي پارك زير يه درخت نشسته بودند يهو يه فرشته كوچيك خوشگل جلوشون ظاهر شد و گفت: چون شما هميشه يه زوج فوق العاده بودين و تمام مدت به همديگه وفادار بودين من براي هر كدوم از شما يه دونه آرزو برآورده ميكنم!
زن از خوشحالي پريد بالا و گفت:
! چه عالي! من ميخوام همراه شوهرم به يه سفر دور دنيا بريم
فرشته چوب جادوييش رو تكون داد و پوف! دو تا بليط درجه اول براي بهترين تور مسافرتي دور دنيا توي دستهاي زن ظاهر شد !
حالا نوبت شوهر بود كه آرزو كنه .
مرد چند لحظه فكر كرد و گفت:
… اين خيلي رمانتيكه ولي چنين بخت و شانسي فقط يه بار توي زندگي آدم پيش مياد
! بنابراين خيلي متاسفم عزيزم آرزوي من اينه كه يه همسري داشته باشم كه 30سال از من كوچيكتر باشه
زن و فرشته جا خوردند و خيلي دلخور شدند. ولي آرزو آرزوئه و بايد برآورده بشه.
فرشته چوب جادوييش رو تكون داد و پوف! مرد 85سالش شد !!!
نتيجه اخلاقي: مردها ممكنه زرنگ و بدجنس باشند ، ولي فرشته ها زن هستند !!!



درس نهم :
يه مرد 80 ساله ميره براي چك آپ. دكتر ازش در مورد وضعيت فعليش مي پرسه و پيرمرد با غرور جواب ميده:
هيچوقت به اين خوبي نبودم. تازگيا با يه دختر 25 ساله ازدواج كردم و حالا باردار شده و كم كم داره موقع زايمانش ميرسه
نظرت چيه دكتر؟!
دكتر چند لحظه فكر ميكنه و ميگه: خب بذار يه داستان برات تعريف كنم. من يه نفر رو مي شناسم كه شكارچي ماهريه.
اون هيچوقت تابستونا رو براي شكار كردن از دست نميده... يه روز كه مي خواسته بره شكار از بس عجله داشته اشتباهي چترش رو به جاي تفنگش بر ميداره و ميره توي جنگل!
همينطور كه ميرفته جلو يهو از پشت درختها يه پلنگ وحشي ظاهر ميشه و مياد به طرفش شكارچي چتر رو مي گيره به طرف پلنگ و نشونه مي گيره و ….. بنگ! پلنگ كشته ميشه و ميفته روي زمين!!!
پيرمرد با حيرت ميگه: اين امكان نداره! حتما يه نفر ديگه پلنگ رو با تير زده!
دكتر يه لبخند ميزنه و ميگه: دقيقا منظور منم همين بود !!!
نتيجه اخلاقي: هيچوقت در مورد چيزي كه مطمئن نيستي نتيجه كار خودته ادعا نداشته نباش

هفت سوالي که همه کتاب‌نخوان‌ها مي‌پرسند

1 ) آخرش که چي؟!

سوال‌هاي کتاب‌نخوان‌ها معمولا بهانه‌هاي کتاب‌نخواني هم هستند؛ براي همين است که جواب دادن به اين سوال‌ها مي‌تواند شما را مجبور به کتاب خواندن کند؛ البته به شرطي که آن قدر وجدان داشته باشيد که با حل شدن بهانه‌ها، دنبال راه جديدي براي فرار از کتاب‌خواني نگرديد!



2 ) چکار کنيم کتاب‌خوان بشويم؟

آدم را سگ بگيرد، اما جو نگيرد. لامصب اين جو گرفتگي چيز غريبي است؛ آدم را از اين رو به آن رو و حتي بالعکس مي‌کند. شما چند ماه با يک مشت کتاب‌خوان غيرخرخوان بگرديد و با آنها به کتابخانه و کتاب‌فروشي و اين قبيل جاها برويد. بعدش خودتان دلتان براي چهار تا طرح جلد خوش آب و رنگ و رفيق جنگ و سالن تنگ و کتابدار مشنگ، تنگ خواهد شد؛ آن هم به صورت لحظه به لحظه و دنگ دنگ.



3 ) چند تا کتاب بخوانيم بس است؟

براي جواب اين سوال بين دانشمندان اختلاف هست؛ بعضي گفته‌اند: "يکصد کتابي که پيش از مرگ بايد خواند" و بعضي هم گفته‌اند: "يکي ديگر هم بخوانم و بميرم بهتر است يا نخوانده بميرم؟" شما اگر آمارت هنوز زير 10 تا کتاب غيردرسي است، بهتر است اين طرف‌ها پيدايت نشود.



4 ) به جاي کتاب مجله بخوانيم، قبول نيست؟

داستان آن آهنگر را شنيده‌ايد که به شاگردش گفت: ايشان مي‌تواند در حالت‌هاي نشسته، لميده، درازکش و حتي در گور خوابيده به فعاليت خودش ادامه بدهد، منوط به اين که در آن کوره آهنگري لعنتي بدمد؟! اين حکايت البته به جواب سوال شما ممکن است ربط داشته باشد اما در آمارگيري‌ها به آن توجه نشده و متاسفانه سرانه مطالعه را براي همان دميدن در حال ايستاده و مثل آدم در نظر مي‌گيرند. حالا ديگر خود دانيد؟



5 ) حالا نمي‌شود فيلمش را ببينيم؟

چرا مي‌شود اگر خودتان خسته مي‌شويد مغز مبارک را به کار بيندازيد و يک داستان را توي ذهنتان بسازيد و براي شخصيت‌هايش ايضا توي همان ذهنتان "چشم چشم دو ابرو" بگذاريد، حتما برويد آن فيلمش را ببينيد. خسته نباشيد!



6 ) وقت از کجا بياوريم کتاب بخوانيم؟

لطفا بيدار شويد، به خودتان بياييد و دست از اين همه شکسته نفسي برداريد شما که اين همه وقت براي سر کار گذاشتن دوستان و استادان داريد، ديگر چرا؟ شما که اين طور بفرماييد، ما چه بگوييم؟ فوق فوقش اين است که براي رسم نمودار مسير رفت و آمدتان، طولاني‌ترين يا شلوغ‌ترين مسير ممکن را انتخاب کرده، در ساعات گرفتاري در ترافيک، کتاب مي‌خوانيد ديگر. اين هم شد سوال؟



7 ) پول از کجا بياوريم کتاب بخريم؟

براي اين کار روش‌هاي بسياري هست که ما به ذکر يک نمونه اکتفا مي‌کنيم. در اين روش شما يک شب براي همسر محترم در باب اهميت کتاب در زندگي و نقش فرهنگ در استحکام مباني خانواده داد سخن مي‌دهيد و بعد هم اظهار مي‌داريد که براي تامين هزينه کتاب ناچاريد از مخارج شام بيرون کم کنيد. از آنجا که همه آدم‌ها از ناحيه شکم آسيب‌پذير هستند، به هفته نکشيده خود خانم طوري رديف‌هاي بودجه را جا به جا کرده‌اند که هم پول کتاب تويش باشد و هم شام رستوران.



يک کتاب چقدر پول مي‌خواهد؟

فرمول کلي محاسبه قيمت کتاب با قطع معمول و درزمان حاضر صفحه‌اي 20 چوق است؛ يعني مثلا کتاب 500 صفحه‌اي احتمالا 10 هزار توماني آب مي‌خورد. قطع جيبي و پالتويي بالاخره بايد اندکي ارزانتر باشند که اين اختلاف را مخصوصا در تعداد صفحه بالا نشان مي‌دهند. هر چه نوبت چاپ کتاب پايين‌تر باشد، ارزان‌تر است. و بالاخره اينکه جلد سخت (گالينگور) به جاي جلدهاي ساده مقوايي (شميز) يک تنه قيمت را چند هزار توماني بالا مي‌کشد.

کتاب‌هايي که ما به شما توصيه مي‌کنيم تا 5 هزار توماني‌ها هستند که براي جيبتان مناسبند، قطرشان با روشن‌فکري جور در مي‌آيد، يک چيزي ازشان مي‌فهميد و با توجه به حجمشان واقعا حوصله مي‌کنيد بخوانيدشان.

زير 2 هزار: کتاب‌هاي يک بار مصرف، کتاب‌هاي جيبي، کتاب‌هاي کودکان، کتاب‌هاي شعر (که اين رقم هم از سرشان زياد است)، کتاب‌هاي قديمي‌ ناشران دولتي يا عتيقه‌اي که هنوز عقلشان به گران کردن نرسيده.

2 تا 5 هزار: کتاب‌هاي رمان، قصه، نمايشنامه و از اين دست با جلد شميز.

5 تا 12 هزار: همان موارد بالا با جلد گالينگور، کتاب‌هاي جلدي و کلا کتاب‌هاي داراي ترجمه خوب، ناشران زرنگ و خريداران ساده دل.

بالاي 12 هزار: کتب مرجع، کتاب‌هاي هنري و کتاب‌هاي ويتريني که قرار است رنگشان به کتابخانه‌تان بيايد.

تبصره: کتاب‌هاي ناياب و دست دوم و افعال بي‌قاعده در هر گروهي ممکن است جاي بگيرند.



از کجا شروع کنيم؟

نمي‌شود ناگهان به يک خوره کتاب درست و حسابي تبديل شد. کتاب‌خواني راه ميان بر ندارد. اولين پله‌ها را بايد خودتان تنهايي برويد.

از قديم گفته‌اند: "کم بخوان، هميشه بخوان". اين ضرب‌المثل حکيمانه علاوه بر شب‌هاي امتحان، در مورد کتاب‌خواني تفنني هم صدق مي‌کند حتما با کتاب‌هاي کوچک و کم حجم شروع کنيد و نگران تمسخر احتمالي دوستان به خاطر زير بغل نزدن هر 7 جلد "در جست و جوي زمان از دست رفته" نباشيد!

البته خيلي هيجان انگيز است که آدم بداند "داستان پساپست مدرن" چه جور جانوري است و براي دوستانش هم در همين زمينه کنفرانس تخصصي بدهد اما شما تا وقتي که داستان‌هاي خطي و راحت الحلقوم را نخوانده باشيد، متاسفانه نمي‌توانيد کنفرانس مذکور را بدون سوتي برگزار کنيد؛ برويد سراغ نويسنده‌هاي بدون ادا و اصول.

به سرعت يک يا چند کتاب‌خوان ديگر را شناسايي کرده، او (يا آنها) را درباره موضوع و سبک و قيمت کتاب مورد نظرتان سين جيم کنيد. يادتان باشد که بي گدار به آب نزنيد ولي از آن طرف، زيادي هم لفتش ندهيد. نتيجه کار فرسايي هميشه عينهو جنگ ويتنام افتضاح از آب در مي‌آيد.

نويسنده يا مترجم خوبي که قبلا از يک کارش خوشتان آمده را نشان کنيد و يکراست سراغ باقي کارهاي او برويد. لازم نيست به نويسنده‌اي که قبلا از کتابش خوشتان نيامده فرصت مجدد بدهيد؛ آن وقت علاوه بر نقصان مايه، بايد شماتت همسايه را هم بکشيدها!

خوب است بعد از خواند يک کتاب، کمي‌ هم با باقي کتاب‌خوان‌ها درباره آن حرف بزنيد و پست سر نويسنده يا شخصيت‌ها صفحه بگذاريد؛ هم کيف مي‌دهد و هم حس نقد و قدرت انتخاب کتاب‌هاي بعدي تان بالا مي‌رود. اگر هم بالا نرفت، نرفت؛ فداي سرتان؛ مهم دور هم بودن است.



از کجا شروع نکنيم؟

توقع نداشته باشيد با خواندن يک کتاب افتضاح در همان گام‌هاي اول، انگيزه کتاب‌خوان شدنتان مدت زيادي دوام بياورد. براي کتاب‌خوان شدن، چيزهايي هست که بايد از آنها احتراز کنيد.

به اين زودي‌ها سراغ "کلاسيک‌ها" نرويد چون اولا خيلي عريض و حجيم هستند و دوم اينکه اگر شما همين اول کار، تولستوي و داستايوسکي بخوانيد، بعدا مي‌خواهيد چي بخوانيد؟ آدم خوب است هميشه انگيزه پيشرفت داشته باشد!

دور آن کتاب‌هايي را که قبلا فيلم و کارتونشان را ديده‌ايد، قلم بگيريد. معروف است که مي‌گويند شاهکارهاي ادبي در تبديل به فيلم چيز گندي از آب در مي‌آيند و داستان‌هاي درجه دو فيلم شاهکاري مي‌شوند. اما شما تا وقتي که سليقه ادبي‌تان به حد تشخيص درجه يک و دو از هم نرسيده، نمي‌خواهد صحت اين حرف را امتحان کنيد.

با احساس و عواطف خودتان بازي و حتي بازي بازي نکنيد. شما که از خون و خونريزي چندشت مي‌شود، دليلي ندارد بروي سراغ کتاب‌هاي پليسي. وقتي در تمام طول تحصيل، يک بار هم نمره بالاي 17 نگرفته‌اي، علمي‌ ـ ‌تخيلي خواندنت براي چيست؟ اگر از ارتفاع مي‌ترسي، "جاناتان مرغ دريايي" را مي‌خواهي چه کار؟

شما که زبان انگليسي‌ات خوب نيست، اين چه جور خزنده‌اي است که مي‌خواهي حتما کتاب زبان اصلي بخواني؟! حتما خودت را به دکتر نشان بده.

اگر از يک کتاب چند ترجمه وجود دارد، يادتان باشد که جز مقوله بسيار مهم مقايسه قيمت‌ها و پيگيري روند افزايش تورم، يک مختصر نگاهي هم به داخل کتاب‌ها بکنيد و يک جمله يا پاراگراف را در آن چند کتاب با هم مقايسه کنيد. ترجمه بد، تمام ذوق کتاب‌خوان را مي‌کشد و مي‌سوزاند و خاکسترش را هم به باد مي‌دهد.

صد کتابي که پيش از مرگ حتما بايد خواند

1. شاهنامه - فردوسي
2. خسرو و شيروين - نظامي گنجوي
3. کليات سعدي شيرازي - سعدي
4. ربه‌کا - دافنه دو موريه
5. بامداد خمار - فتانه حاج سيد جوادي
6. محاکمه - فرانتس کافکا
7. آرمان نامه ارد بزرگ - امير همداني
8. ورونيکا تصميم مي‌گيرد بميرد - پائولو کوئيلو
9. زارا عشق چوپان - پرويز قاضي سعيد
10. خانه ارواح - ايزابل آلنده
11. ميهن پرست - صادق هدايت
12. پاييز پدرسالار - گابريل گارسيا مارکز
13. تاوان عشق - فهيمه رحيمي
14. سيماي زني در ميان جمع - هاينريش بول
15. سووشون - سيمين دانشور
16. مرشد و مارگاريتا - ميخائيل بولگاکف
17. زمستان - مهدي اخوان ثالث
18. دکتر ژيواگو - بوريس پاسترناک
19. اميرارسلان نامدار - ميرزامحمئ علي نقيب الممالک
20. دالان بهشت - نازي صفوي
21. ارباب حلقه‌ها - جي. آر. آر. تالکين
22. آخرين وسوسه مسيح - نيکوس کازانتزاکيس
23. ياسمين - م . مودب پور
24. سلام بر غم - فرانسواز ساگان
25. مرد پير و دريا - ارنست همينگوي
26. شب سراب - ناهيد . الف پژواک
27. طاعون - آلبر کامو
28. جان کلام - گراهام گرين
29. دن کيشوت - سر وانتس
30. لبه تيغ - ويليام سامرست موام
31. کليدر - محمود دولت آبادي
32. بيگانه - آلبر کامو
33. خوشه‌هاي خشم - جان استاين‌بک
34. اورازان - جلال آل احمد
35. زنگها براي که به صدا در مي‌آيند - ارنست همينگوي
36. پريچهر - مرتضي مؤدب پور
37. زنان کوچک - لوئييز مي آلکوت
38. داش آکل - صادق هدايت
39. چشمهايش - بزرگ علوي
40. بر باد رفته - مارگارت ميچل
41. ديوان حافظ - حافظ
42. وداع با اسلحه - ارنست همينگوي
43. گرگ بيابان - هرمان هسه
44. دلاور زند - نصرت ناظمي
45. در جستجوي زمان از دست رفته - مارسل پروست
46. چراغ‌ها را من خاموش مي‌کنم - زويا پيرزاد
47. قصر - فرانتس کافکا
48. قصه هاي مجيد - هوشنگ مرادي کرماني
49. سيذارتا - هرمان هسه
50. پايبنديهاي انساني - ويليام سامرست موام
51. روزالده - هرمان هسه
52. پاشنه آهنين - جک لندن
53. مادر - ماکسيم گورکي
54. مامور سري - جوزف کنراد
55. سفرهاي گاليور - جوناتان سويفت
56. شوهر آهو خانم - علي محمد افغاني
57. رابينسون کروزوئه - دانيل دفو
58. نبرد من - آدلف هيتلر
59. ماشين زمان - هربرت جورج ولز
60. تس - تامس هاردي
61. تصوير دوريان گري - اسکار وايلد
62. ژرمينال - اميل زولا
63. ماجراهاي هاکلبري فين - مارک تواين
64. گرداب سکندر - رضا رهگذر
65. جزيره گنج - رابرت لوئي استيونسون
66. تولدي ديگر - فروغ فرخزاد
67. برادران کارامازوف - فئودور داستايوسکي
68. ميهن پرست - صادق هدايت
69. بازگشت بومي - تامس هاردي
70. ثريا در اغما - اسماعيل فصيح
71. آنا کارنينا - لئون تولستوي
72. دور دنيا در هشتاد روز - ژول ورن
73. همسايه ها - احمد محمود
74. جنگ و صلح - لئون تولستوي
75. تربيت احساسات - گوستاو فلوبر
76. موش و گربه - عبيد زاکاني
77. جنايت و مکافات - فئودور داستايوسکي
78. آليس در سرزمين عجايب - لوئيس کارول
79. بينوايان - ويکتور هوگو
80. امثال و حکم - دهخدا
81. پدران و پسران - تورگنيف
82. گلي در شوره زار - نسرين ثامني
83. مادام بواري - گوستاو فلوبر
84. هزار و يکشب - عبداللطيف تسوجي تبريزي
85. کلبه عمو توم - هريت بيچر استو
86. موبي‌ديک - هرمان ملويل
87. ديويد کاپرفيلد - چارلز ديکنز
88. بلنديهاي بادگير - اميلي برونته
89. خواجه تاجدار - ژان گور فرانسوي
90. کنت مونت کريستو - الکساندر دوما
91. اوليور تويست - چارلز ديکنز
92. بابا گوريو - اونوره دو بالزاک
93. دايي جان ناپلئون - ايرج پزشکزاد
94. گوژپشت نوتردام - ويکتور هوگو
95. سرخ و سياه - استاندال
96. وسوسه - جين اوستين
97. شازده احتجاب -هوشنگ گلشيري
98. اعترافات - ژان ژاک روسو
99. برادرزاده رامو - دنيس ديدرو
100. سرگذشت تام جونز: کودک سر راهي - هنري فيلدينگ
با کلیک روی دکمه جستجو به پورتال فروشگاهی وارد شده و از صدها هزار کالای موجود در این فروشگاه دیدن فرمایید