۱۳۹۰ فروردین ۱۰, چهارشنبه

ساز و غزل

اينجا دلم چه بي كس وتنها و خسته بود
غمگين، ميان كوچه باران نشسته بود 

 بي اعتنا به پنجره باز خانه ام 
رفتي به سمت پنجره هايي كه بسته بود 
 يادم نرفته آن شب بي ساز و بي غزل
 
دستم كه زخم بود و سه تارم شكسته بود

  آن رشته هاي الفت ما بين من و تو
 
چون تار و پود هستي ام از هم گسسته بود 

پاييز فصل سرد جدايي فرا رسيد
اين موسمي كه پيش تو فصلي خجسته بود

هیچ نظری موجود نیست:

با کلیک روی دکمه جستجو به پورتال فروشگاهی وارد شده و از صدها هزار کالای موجود در این فروشگاه دیدن فرمایید