اينجا دلم چه بي كس وتنها و خسته بود
غمگين، ميان كوچه باران نشسته بود
بي اعتنا به پنجره باز خانه ام
رفتي به سمت پنجره هايي كه بسته بود
يادم نرفته آن شب بي ساز و بي غزل
دستم كه زخم بود و سه تارم شكسته بود
آن رشته هاي الفت ما بين من و تو
چون تار و پود هستي ام از هم گسسته بود
پاييز فصل سرد جدايي فرا رسيد
اين موسمي كه پيش تو فصلي خجسته بود
غمگين، ميان كوچه باران نشسته بود
بي اعتنا به پنجره باز خانه ام
رفتي به سمت پنجره هايي كه بسته بود
يادم نرفته آن شب بي ساز و بي غزل
دستم كه زخم بود و سه تارم شكسته بود
آن رشته هاي الفت ما بين من و تو
چون تار و پود هستي ام از هم گسسته بود
پاييز فصل سرد جدايي فرا رسيد
اين موسمي كه پيش تو فصلي خجسته بود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر