۱۳۸۸ اسفند ۲۵, سه‌شنبه

نوروز و شاهنامه، رابطه آن با تخت جمشيد





ذكاء،‌يحيي. "شاهنامه و باستانشناسي ايران، نوروز و  شاهنامه، رابطه آن با "تخت جمشيد". دوره 16، ش 186 (فروردين 57): 2-15، مجله هنر و مردم



استفاده از مطلب با ذکر نام مجله و نویسنده باشد.




خلاصه: داستان و افسانه‌هاي ايراني درباره كارهايي كه جمشيد انجام داده است ـ پايه گزارش شهراصطخر (اسختر) و گسترش آن به روايت نوشته‌ها و اسخاص در قرن چهارم ه.ق، يكي انگاشتن داستان جمشيد و سليمان در نوشته‌هاي فارسي و ايراني ـ بررسي اصل و منشاء نوروز: باتوجه به نظر بيروني و خيام ـ محاسبان نويسنده نوروزنامه.




شاهنامه و باستانشناسي ايران

يحيي ذكاء

شاهنامه، حماسه ملي ما ايرانيان ، از نظر مطالب و موضوعها و داستانهايي كه در آن آمده، دريايي است بس فراخ و ژرف كه سالها بايد، شناوراني ماهر در آن شناگري كنند، باشد كه با تلاش و كوششهاي فراوان به كرانه هاي آن دست يابند، ليك بايد افزود كه در اين درياي گسترده ، تنها شنا كردن و دست و پايي چند بر آب زدن، بريا ما ايرانيان بسنده نيست، و گاه بگاه  بايد غواصان تيزياب درژرفاي آن غوطه خورند تا بتوانند درهاي شاهواري فزاچنگ آرند و آثار و نمونه‌هايي از آنچه در ته و ژرفاي آن نهفته است بهمگان بنمايانند.
تاكنون آنچه درباره شاهنامه انجام پذيرفته ، همه چيز آن دست و پا زدنهاي اندك بر سطح آب نبوده است و ب اافسوس بايد گفت به شاهنامه جز از نظر ادبي و شعري و اندكي لغوي، از ديدگاه ديگري نگريسته شده است و كسي در اين دانشنامه ايراني كه پر است از آگاهيهاي پر ارج گوناگون ، چنانكه بايد و شايد ، غور و پژوهش نكرده يا در موضوعهاي اساطيري و باستانشناسي و تاريخي و ديني و اجتماعي و اخلاقي و هنري آن به تجزيه و تحليل‌هاي همه جانبه دست نزده است و بايد مقر آمد كه اين قرآن عجم همچنان بي تفسير و تاويل دانشمندانه بازمانده است.
من شاهنامه شناس نيستم و در زندگاني و آثار فردوسي نيز دستي ندارم. كوششها و پژوهشهايم در زمينه‌هاي تاريخي و باستان شناسي و هنر و فرهنگ عامه است اگر گوشه چشمي بر شاهنامه دارم از اين ديدگاه است و بس ، و اينك در اين انجمن والا، با روتني تمام براي نخستين بار يك موضوع مربوط به باستان شناسي و تاريخ ايران را از راه شاهنامه مورد پژوهش و بررسي قرار يم دهدم ، شايد كه راه گشاييي باشد براي آيندگان كه بتوانند از اينراه و از اين ديدگاه در پاره اي از مطالب و داستانهاي شاهنامه دقت نمايند و به پژوهشهاي لازم دست يازند و نتيجه‌هاي سودمندي براي فرهنگ و تمدن ايران برگيرند.
فردوسي ، در داستانهاي آغاز شاهنامه ، « اندر پادشاهي جمشيد» شهريار پيشدادي ، در جايي پس از بر شمردن نهادها و كارهاي او مي سرايد:
زجاي مهي برتر آورد پاي
چون اين كرهاي وي آمد بجاي
چه مايه برو گوهر اندرشناخت
بفر كياني يكي تخت ساخت
زهامون بگردون بر افراشتي
كه چون خواستي ، ديو برداشتي
نشسته برو شاه فرمانروا
چو خورشيد تابان، ميان هوا
از آن بر شده فره بخت او
جهان انجمن شد بر تخت او
هر آن روز را روز نو خواندند
بجمشيد بر، گوهر افشاندند
بر آسوده از رنج، تن، دل زكين
سر سال نو ، هرمز فروردين
بر آن تخت بنشست فيروز روز
بنوروز نو ، شاه گيتي فروز
مي ورود و رامشگران خواستند
بزرگان بشادي بياراستند
بمانده از آن خسروان يادگار
چنين جشن فرخ از آن روزگار
خلاصه آورده‌هاي فردوسي در شاهنامه به نثر چنين است كه جمشيد پس از انجام دادن كارهاي بزرگ دوران پادشاهي خود ، در سالهاي آخر آن ، با ياري ركياني و موافق با شكوه پادشاهي، تختي ساخت و آنرا كه لابد از زر و سيم بود با در و گهر آراست و جمشيد هر هنگام كه مي خواست ، ديوان كه موجودات نيرومند و درشت هيكل بودند و كارهاي خارق‌العاده انجام مي دادند تخت را بر دوش گرفته از زمين بآسمان مي بردند و جمشيد بر روي تخت همچون خورشيد بر آسمان مي دخشيد.
بانگيزه‌هاي بزرگ كارهاي بزرگ ساختن اين تخت شگفت انگيز كه آوازه‌اش در جچهان پيچيده بود. بزرگان و مردمان از گوشه و كنار جهان رو بسويبي تختگاه او نهادند و همگي ارمغانهاي گرانبها از زر و سيم و در و گوهر ، نثار كردند و شكوه و قدرت و ثروت جمشيد بالا گرفت.
اين اجتماع بزرگ در تختگاه جمشيد كه استخر و تخت جمشيد بود، در روز ويژه‌يي انجام گرفت كه با روزهاي ديگر سال فرق داشت، آنروز روز هرمزد، يكم روز از ماه فروردين، آغاز فصل بهار و سال نو بود. در آن روز  خجسته كه هم همردم جهان تن از رنج و دل از كين آسوده بودند، جمشيد شاه ايارن، كه گيتي از كارهاي او روشني گرفته بود، شادمانه و پيروزمندانه بر تخت نشست و جشني آراست و بزرگان و مهمانان خود را بار داد، در حاليكه رامشگران برامش و نوازندگان بنواختن رود مشغول بودند، همگي مي گساردند و شاديها كردند و جشن گرفتند و آن روز را « نوروز» نام نهادند و اين جشن خجسته و فرخ كه هنوز در ايرانزمين برپاست از آن خسروان يعني گيومرث و جمشيد شاه و اشهان ديگر كه در برپا داشتن اين جشن كوشا بودند براي ما يادگار مانده است.
در اينجا به عنوان پيشگفتار لازم است گفتهشود كه با راه يافتن اسلام بايران، بسياري از داستانها و افسانه هاي يهوديا يا به عبارت ديگر مقداري « اسرائيليات» كه در قرآن از آنها يادي شده است، ناچار بعنوان قصص و مضامين پند آموزي ، در ميان ايرانيان رواج گرفت. از سوي ديگر در اين سرزمين از هزاران سال پيش مقدار فراواني افسانه و داستان و سرگذشت‌هاي قهرماني و تاريخي و پاره‌يي عقايد خاص وجد داشت كه يا در خاطره‌ها و سينه‌ها انباشته شده بود و يا برشته نوشتن درآمد بود و چون پرداختن به ان « مجوسيات» كه به تاريخ و گذشته و دين‌هاي كهن ايرانيان وابسته بود، در آن دوره‌هاي پر تعصب دشوار نمدو، از اينرو گاهي برخي از ايرانيان تدبيري انديشيدند و يا اصولا برداشت تصورشان بر آن قرار گرفت كه آنها را باقصص انبياء بني اسرائيل كه در قرآن آمده است مقايسه و مقابله و مطابقه نمايند و از اينجا در آميختگي شگفت آوري در داستانها و افسانه‌هاي ايرانيان و يهودان پيش آمد كه گاه بسود .و گاه بزيان تاريخ و گذشته ايارنيان سرآمد.
از آنجا بزيان تمام شد كه بسياري از افسانه‌هاي تاريخي اساطيري  و ملي ما ، بنام پيمابران بني اسرائيل ثبت گرديد كه امروزه بعلت دسترسيي نداشتن به منابع اصلي، جدا ركدن آنها از يكديگر بسيار دشوار و ناشدني مي نمايد. بسود ما سر آمد ، زيرا از اينراء بسياري از داستانها در تفسيرها و قصه‌ها و تاريخها و شعرها بنام اينكه مربوط بفلان پيامبر است كه نامي از او در قرآن آمده رد و حذف نگرديد و از خطر فراموشي محفوظ ماند.
اين موضوع نه تنها در آثار كتبي و معنوي و داستانها و افسانه‌ها پيش آمد ، بلكه بسياري از آثار مادي از آرامگاه‌‌ها و كاخها و ساختمانها و نقشها نيز با اين تدبير از دستبرد ابناي رذوزگار و دشمنان تاريخ ايارن و متعصبان رهايي يافت.
مي دانيم كه بسياري از نامگذاريهاي جعلي همچون:
مسجد سليمان ، تخت سليمان ، زندان سليمان، مقبرة مادر سليمان، قصر سليمان و دكان داوود و مقام ابراهيم و قبر دانيال و از اينگونه توانسته است تا اندازه‌اي از ويراني برخي از اين آثار كه هر كدام از انها امروزه باعث افتخار و سرافرازي ما ايرانيانست ، مانع آيد.
من نميدانم اگر مردم فارس در هزار و سيصد سال گذشته اعتقاد نداشتند يا اشعه نمي دادند كه آرامگاه كورش بزرگ« قبر مادر سليمان» يبا « قبر ام النبي» است، متعصبان مسلمان از عرب و عجم چه بلايي بر سر اين اثر مهم و پر ارزش مي آورند(1).
نميدانم آيا اين هوش و درايت ايرانيان بوده كه با قبول اين گونه نامگذاريها توانسته اند از ويراني آثار نياگان خود جلو گيرند يا فر و بخت آن شاان كه نگذاشته‌اند بيش از اين درحقشان ستم روا دارند.
از ميان داستانها و افسنه‌هاي ايراني و يهودي، بيش از همه داستان‌هات جمشيد و سليمان در هم آميخته و كرهايشان بهمديگر نسبت داده شده است و پيداست كه در اين انتساب‌ها وجه مشابهت‌هايي در ميان بوده كه اين درآميختگي را پيش آورده است.
براي مثال:
1 – جمشيد و سليمان هر دو پادشاهان بزرگ و توانا و مبتكر بشمار مي آمده‌اند.
2 – هر دو « شاه پيغمبر» بوده‌اند.
همه شهرياري و هم موبدي
منم گفت با فره ايزدي
3 – هر دو تخت‌هاي زرين گوهر نشان ساخته اند(2).
4 – هر دو معابد و كاخهاي عظيم ساخته‌اند، جمشيد در استخر، سليمان در شليم.
5 – هر دو صاحب تاج و نگيني انگشتري افسناه آميز بوده‌اند.
6 – هر دو ديوان و جنها يا جانواران را در اختيار داشته‌اند.
7 – تخت جمشيد را ديوان بر دوش گرفته در هوا مي بردند، تخت يا قاليچه سليمان را بادبهرجا كه ميخاوست بر مي داشت.
8 – جمشيد سراجام بغرور دچار آمد و ادعاي خدايي كرد، سليمان بر اثر ازدواج با زنان غير يهودي گرايش بدين و خدايان آنان پيدا كرد، اهورامزدا از جمشيد، يهوه از سليمان روبرگردانيد.
ليك در اين در آميختن شخصيتها و اختلاط داستانها و افسانه‌ها ، اين صفات  و كارهاي سليمان نيست كه بجمشيد نسبت داده شده، بلكه كارها و صفات جمشيد است كه بنام سليمان سرآمده يا بزبان ديگر اين سليمان است كه رخت جمشيد را پوشيده است.
در داستانها و نوشته‌هاي ايراني، از كارهايي كه بجمشيد نسبت داده‌اند چند كار بزرگ ديگر نيز از او دانسته شده كه نه در اوستا و نه در شاهنامه يادي از آنها نكرده‌اند از جمله:
1 – توسعه و آباداني شهر استخر كه بدست گيومرث ساخته شده بود و بناي تختن جمشيد.
2 – داشتن جام جهاننما ( جام جم) كه گروهي از آن تعبير به كتاب هيئت يا اسطر لاب كرده‌اند.
3 – ساختن گرمابه .
4 – ساختن مي و گساردن آن.
5 – اختراع زرورق كه در نگار گري بكار آيد.
6 – آميختن رنگهاي گوناگون.
7 – ايجاد نگارگري.
8 – ساختن اراده چرخدار(عجله) و سوار شدن بر آن
9 – نهادن آيين جشن نوروز.
اينك من از ميان اينها، بمانسبت موضوع گفتار، تنها دربارة توسعه و آباداي شهر استخر و ساختن تخت جمشيد ، و نهادن آيين جشن نوروز كه با هم مربوطند سخن خواهم داشت.
ايرانيان بر آن بوده‌اند كه چهار شهر از همه شهرهاي جهان كهنسال تر و باستاني ترند:
دماوند، استخر، بابل، شوش، و نيز چنين باور داشته اند كه نشستگاه گيومرث نخست بدماوند بوده، سپس استخر را بنياد نهاده و آنرا پايتخت خود ساخته بود(3).
پس از گيومرث ، در استخر پارس با هوشنگ بپادشاهي بيعت كردند و استخر را «بوم ي شاه» نام نهادند يعني مقام‌گاه شاه و بلغت مادي زمين را كه مقام گاه اصلي باشد «شاه بومظ خوانند(4).
كهن ترين نوشته دربارة استخر و تخت جمشيد پس از دوسنگ نبشتة شاپور دوم پادشاه ساساني و بر ضلع جنوبي تته سنگ بدنه شرقي در گاهي كاخ كوچك داريوش كه در آنجا تخت جمشيد را « ست ستون» ناميده از اين حوقل است« در گذشته بسال 321 ه.ق ) در كتاب صوره الارض كه مي نويسد:
«… از جمله آنها اصطخر است كه در زمان ما شهر متوسطي است و وسعت آن يك ميل و از قديمترين و مشهور ترين شهرهاي فارس است.
اين شهر مركز فرمانروايي پادشاهان ايران بود و اردشير آنرا به جور ( گور) انتقال داد و اكنون بيشتر اصطخر ويران است . در اخبار آمده كه سليمان بن داوود از طبريه بدانجا در يك روزصبح تا شام مي رفت و در آنجا مسجدي بنام« مسجد سليمان» ( منظور ويرانه‌هاي تخت جمشيد است) هست و گروهي از عوام ايران كه به تحقيق مطلب نمي پردازند ، چنين مي پندارند كه جم ( جمشيد) كه پيش از ضحاك بوده همان همان سليمان است»(5).
مسعدي ( در گذشته بسال 345 ه.ق ) در مروج الذهب مي نويسد:
« ايرانيان در استخر نيز آتشكده دارند كه مجوسان آنرا بزرگ مي دارند و اين خانه بروزگار قديم بوده و هماي دختر بهمن پس ر اسفنديار آنرا آتشكده كرده است ، آنگاه آتش آنرا برد‌ه‌اند و خانه خراب شده است. اكنون مردم مي گويند اين « مسجد سليمان» بن داوود بوده است و بنام وي معروفست.
من به آنجا رفته‌ام تا شهر استخر نزديك يك فرسخ فاصله دارد و بنايي عجيب و معبدي بزرگ است و ستونهاي سنگي شگفت انگيز دارد، سرستونها ، مجسمه‌هاي سنگي زيبا از اسب(؟) و حيوانات تنومند ديگر ست و محوطه‌يي وسيع با يك بارويبلند سنگي اطارف آن هستو تصوير اشخاص را با نهايت دقت تراشيده‌اند،به پندار كساني كه جاور آنجا هستند ، تصوير پيمبران است. اين خانه در دامنه كوهي است ونه شب و نه و روز باد از اين معبد قطع نشود و صدايي عجيب دارد. مسلماني كه آنجا هستند گويند سليمان بن داوود باد را در اينجا بزندان كرده است(6)».
حمزه اسپاهي در كتاب سني ملوك الارض و الانبيا ( تاليف 350 ه.ق) در ياد كردن پادشاهي هوشنگ پيشداد گويد:
« وي اولين كسي بود كه بپادشاهي برخاست و در اصطخر بر تخت نشست و از اينرو اصطخر را « بوم ي شاه » يعني سرزمين شاه خوانند».
در جاي ديگر در ياد كردن كارهاي هماي چهر آزاد مي نويسد: « بنايان ايشان»( يعني اسيران رومي)( به ساختن بناهاي موسوم به مصانع اصطخر كه بفارسي « هزار ستون» گويند برگماشت»(7).
در كتاب حدود العام( تاليف 372 ه.ق) مي نويسد :
« اصطخر شهري بزرگست و قديم و مستقر خسروان بوده است و اندروي بناها و نقشها و صورتها قديم است و او را نواحي بسيار ست و اندروي بناهاي عجيب كه آنرا « مزگتسليمان» خوانند…»(8)
چنانكه پيش از اين گفته شد، در شاهنامه فردوسي توسي هيچ اشاره‌اي به رابطه جمشيد و استخر يا وصفي از « تخت جمشيد» كنوني كه از سوي نويسندگان ديگر، كاخ يا معبد و آباد كرده او دانسته شده و تنها يك بار در داستان ضحاك و رفتن او بسوي جمشيد آمده است:
 چو انگشتري كرد گيتي بر وي
سوي تخت جمشيد بنها دروي
معني اين بيت چندان روشن نيست زيرا تخت جمشيد را در آن هم بطور مطلق تختگاه و تخت جمشيد مي توا معني كرد و هم مي توان بمعني محل خاص گرفته آنرا اشاره‌يي بمكاني كه امروزه تخت جمشيد ناميده مي شود دانست.
در فارسنامه ابن بلخي كه در فاصله سالهاي 510 – 500 هجري قمري نوشته شده آمده است:
«جمشيد آغاز بناهاي عظيم ساختن كرد و گرماوه باابتدا او ساخت… اصطخر پارس را درالملك ساخت و آنرا شهري عظيم گردانيد، چنانكه طول اين دوازده فرسنگ در عض ده فرسنگ است و آنجا سراي عظيم بنا كرد از سنگ خاراكي صفت آن بد از آن در جمله ‌صفتهاي اصطخر ياد كرده شود».
سپس در صفت كرتهاي پارس مده:


« اصطخر در ايام ملوك فرس دارالملك ايشان بودست و بآغاز گيومرث چيزيز بنا كرده بود و هر پادشاه كي مي نشست بر آن زيادتي ي كرد و طهمورت بر خصوص بسيار عمارت بر آن كرد و چون پادشاهي جهان بجمشيد رسيد آنرا شهري عظيم كرد چنانكبلوك آن از حد هفرك ( خفرك) تا آخر را مجرد بود، مسافت چهار فرسنگ در عرض ده فرسنگ، و سه قلعه ساخت يكي قلعة اصطخر ، دوم قلعه شكسته ، سوم قلعه شكنوان درميان شهر نهاده بود و آنرا سه گنبدان گفتندي و سراييي كرد آنجا ر پايان كوهي كي در همه جهان مانند آن نبودست  صفة اين سراي آنست كي در پايان كوه دكه يي ساخته است از سنگ خارا، سياه رنگو اين دكه چارسو است، يكي جانب در كوه پيوسته و سه جانب در كوه پيوسته و سه جاب در صحراست و ارتفاع اين دكه مقدار سي گز همانا باشد و از پيش روي دو نردبان (پلكان) بر آن ساختس كي سواران آسان بر آن رود، بر سر آن دكه ستونها از سنگ خارا سپيد بخرط كرده، و سخت بلند است آن ستونها ، و ستوني بر شكل ديگر و نقش ديگر، و از جملة آن دو ستون كي در پيش درگاه بوده است، مربع است و از سنگي سپيد كردست مانند رخام و در همة پارس از آن سنگ هيچ حاي نيست  كس نداندكي از كجا آورده‌اند… و عجب در آن است تا سنگ را چگونه از جاي توان آوردكي هر ستوني را افزون از سي گز گرد برگرد است در طول چهل گز زيادت، چنانك از دوپاره يا سه پاره سنگ در هم ساخته و پس بصورت براق برآورده ، صورت براق چنين كردست كي ريش بر روي آدميان برآورده، صورت براق چنين كردست كي رويش بروي آدميان مانند باريش و جعد و تاج بر سر نهاده، و اندام و چهار دست و پاي او همچنان گاو، و دنبال او همچون دنب گاو، پس بر سر اين ستونها ، بنا كرده بودست، و اثر آن بناها نماندست…

چشم انداز تخت جمشيد و بخشي از كوه رحمت

و هر كجا صورت جمشيد بكنده گري كرده اند. مردي بودست قوي، كشيده ريش و نيكوروي و جعد موي و در بعضي جايها صورت او كرده است و چنانست كي روي در آفتاب دارد و بيك دست عصايي بگرفتست بيك دست مجمره دارد و به خور مي‌سوزد و آفتاب را مي پرستد ، و در بعضي جايها صورت او كرده است كي بدست چپ گردن شيري يا سرگوري يا سرون كرگدني بدست گرفتست و بدست راست خنجري كشيده و در اشكم آن شير يا كرگدن زده و در آن كوه گرماوهكندست در سنگ خارا با حوضها، و پيوسته گرم باشد و آبي گرم از ديوار و سقف آن مي زايد و اين دليل است برانك چشمه گاه گوگردكه اصطخر است»(11).
در عجايب المخلوقات ( تاليف نيمه دوم سده ششم هجري) نوشته است:
« اصطخر بفارس است، دارالملك سليمان است و لشگرگاه وي بود، دربارگاه اصطخر سراپردة وي زده بودي هزار ميخ زرين با هزار طناب ابريشمين ، صد طبل زرين نهادندي بنوبت با صد بوق با صد صنج زرين، از همه اجناس..»(12).
در كتاب عجايب نامه كه درنيمه دوم سده ششم هجري تاليف شده مي نويسد:
« بدان كه كار ديو و جن دروغ نباشد و كسي كه ديده باشد ولايت فارس و تاج گاه سليمان عليه السلام ، بداند ك ن مخاريب و تمائيل و جفان كالجواب از عمل ديو است و جايي كه قصر جمشيد گويند، هزار استون است نهاده ، از مراحلها ببينند، هر يك چهل و هشت ارش بالاي آن ستبري هريك ، چهار مرد را دست پيرامون آن درنيايد، و در وسع بني آدم نيايد كه آنرا نصب كند و از آن عهد بسي دعوي كردن كه بجرالثقيل مثل كنند نتوانستندكردن، پس معلوم شده كه آن بقوه شياطين كرده‌اند. درين بقه سراي كرده است، زسنگ سياه ركده و در صورتهاي سنگين از ديلمان و غلامان ، و مويهاي ديلمان جعد وزلفهاي تركان {عبارتي از وسط افتاده} كه صفت آن نتوان كردن و تا نبيند شگفتي آن معلوم نشود كه سنگها بر هم نهاده‌اند ر يك ده هزار من و ميان دو سنگ موي در نرود و برين تاج ( گويا منظور تخت وصفة است) دو گاو كرده‌اند، سنبها از آن گاو و ريشها از آن آدمي، دراز، دوانزه ارش طول و عرض آن، و وزن آن خداي داند، يكي برين گوشه و يكي بر ديگر گوشه . مقصود از اين آن است كه درين عهد آدمي مثل آن نتواند كردن، اگر گويند كه ديو و پري كرده است عقل آن را قبول كند»(13).
در تاريخ عجم كه دراوخر سده هفتم هجري برشته نوشتن در آمده است درشرح اوصاف جمشيد مي گويد:
«… پس عزم خطه پارس كرد و بناي شهر اصطخر كه طول آن را از اول صحراي خفرك تا وسط عرصه را مجرد است از اعمال شيراز، بروزي كه اختيار اختر شناسان بود نهاد كه در هيچ بقعه ازاقليم سبعه روندگان و اهل سياحت را مثل آن عبارت مشاهده نيفتاده است، چنانكه گفته‌اند:
نديده هيچ سياحي نظيرش در همه عالم  
بنايي چون جهان ثابت اساسي چون فلك محكم
و امروز از رسوم و اطلاع آن اعمده دور ستونهاي بيوتات كه آنرا « چهل منار» خوانند ثابت است…»(14).
درتاريخ بناكني كه در زمان غازان خان تاليف شده است مي نويسد:
جمشيد بن طهمورث … شر اصطخر را عمارت كرد و سراي بزرگ در وي بساخت كه امروزه ستوناي آن مانده است و آنرا « چهل منار» خوانند و در تحويل آفتاب به نقطه حمل در آن سراي بر تخت نشست و آن روز را نوروز نام نهادند»(15).
حمدالله مستوفي قزويني در كتاب نزهت القلوب ( تاليف 740 ه.ق) پس از نقل نوشته‌هاي فارسنامه ابن بلخي مي افزايد:
« واكنون مردم ستونهايي كه در آن عمارت منده« چهل منار» مي خوانند و در مجمع ارابا الملك گويد كه آن ستونها از عمارت خانة ماب بنت بهمن است و در صورالاقاليم آمده كه آن ستونها از مسجد سليمان پيغمبر بوده است و شايد كه خانة جمشيد را سليمان پيغمبر مسجد كرده باشد و هماي خانه كرده و هر سه روايت درست بود»(16).
محمد مفيد نجم الدين محمود هر وي از مستوفيان دربار شاه سليمان صفوي در كتاب خود بنام « جامع مفيد» ( تاليف 1077 ه.ق) در اين خصوص مي نويسد:
« اصطخر از بلاد قديمه فارس ات و مشهور است كه دارالملك سليمان بوده و در بيرون آن شهر، ابنية عجيبيه بسيار است و در شكاف كوهي كه نزديك باصطخر است هيكلي ساخته‌اند و پيوسته باد بر آن هيكل مي وزد بنابر اين گويند كه سليمان باد را در آن هيكل حبس كرده است و عمارت « چهل منار» را از غرائب روزگار است و باني آن جمشيد ، و همابن بهمن درزمان سلطنت خود عمارات بر آن افزوده و اسكندر رومي كه بفارس آمد در انهدام آن امر فرمود»(17). و اين نخستين جايي است كه از ويراني تخت جمشيد بدست اسكندر سخن بميان آمده است (18).
از نسبت‌هاي ديگري كه بجمشيد داده‌اند ، يكي هم نهادن نوروز و آيين كردن آنست.
درباره علت پيدايش و آغاز اين عيد بزرگ ايراني ، سخنان پراكنده و گوناگون گفته و نوشته شده است ولي جز بيروني و نويسنده ورزونامه كه تا اندازه‌يي به علت اصلي وضع اين عيد پي برده‌اند ، كمتر كسي بريشه و حقيقت آن توجه كرده است.
ما براي نمونه چند خبري كه از كتابهاي فارسي فراهم آورده‌ايم، ياد مي كنيم تا پس از نتيجه گيري از آن برسر سخن خود رويم.
در تاريخ بلعمي كه ترجمه فارسي طبري است (302 ه.ق) درباره نوروز مي نويسد:
«… ونخستين روز كه بمطالم نشست(جمشيد) روز هرمز بود از ماه فروردين ، پس آنروز را نوروز نام كرد، تاكنون سنت گشت.»(19).
مسعودي در مروج الذهب مي نويسد:
« پس از او (تهمورث ) برادرش جمشيد بپادشاهي رسيد و او مقيم فارس بود، گويند بدوران او طوفان شد، بسياري از كسان برين رفته‌اند كه نوروز بترتيبي كه بعدها در اين كتاب بياوريم، بروزگار او پديد آمد و بدوران او رسم شد.»(20).
حمزه اسپهائي مستقيما درباره نوروز سخني ننوشته است، تنها بر مبناي عقيده كهن ايرانيان در آغاز تاريخ خود، پس از ياد كردن طالع جهان، مي گويد كه در آغاز آفرينش جهان خورشيد و ماه و ستارگان و زمين در روز اول فروردينماه كه روز نوروز است بحركت درآمدند و از گردش آنها روز و شب پديدار گشت.
ابوريحان بيروني در آثار الباقيه عن القرون الخاليه ( تاليف حدود 390ه.ق) ضمن بر شمردن دلايل گوناگون ايجاد نوروز و اشاره بچند مطلب مهم مي نويسد:
« برخي از دانشمندان ايران مي گويندسبب اينكه اين روز را نوروز مي نامند اينست كه در ايام تهمورث صائبه آشكار شدند و چون جمشيد بپادشاهي رسيد، دين را تجديد كرد و اين كار بسيار بزرگ بنظر مد و آن روز را كه روز تازه‌يي بود جمشيد عيد گرفت اگر چه بيش از آن هم نوروز بزرگ و معظم بود.
باز عيد بودن نوروز را چنين گفته‌اند كه چون جمشيدبراي خود تخت بساخت در اين روز بر آن سوار شد و جن و شياطيني آن را حمل كردند و به يك روز از كوه دماوند ببابل آمد و مردم براي ديدن اين امر در شگفت شدند و اين روز را عيد گرفتند.
دستة ديگر ازايرانيان مي گويند كه جمشيد زياد در شهرها گردش مي نمود و چون مي خواست بآذربايجان داخل شود بر سريري از زر بنشست و مردم بدوش خود آن تخت را مي بردند و چون پرتو آفتاب بر آن تخت بتابد و مردم آنرا ديدند و اين روز را عيد گرفتند»(21).
در جاي ديگر آورده:
« و داشمندان ايران مي گويند كه در اين روز ساعتي است كه فرشتة فيروز ارواح را براي انشاء خلق ميراند و فرخنده ترين ساعات، آن ساعات آفتاب است كه در صبح نوروز فجر سپيد بمنتها نزديكي خود بزمين ميرسد و مردم بنظر كردن بر آن تبرك مي جويند و اين روز، روز مختاري است زيرا كه نام روز هرمزد است كه اسم خداوند تعالي است كه آفريدگار و صانع و پرورنده دنيا و اهل آنست و او كسي است كه واصفان توانا نيستند كه جزئي از اجزا نعمت هاس او را توصيف كنند»(22).چنانكه پيش از اين هم گفته شد، شاهنامه شمن اشاره بتاريخ و موقع نوروز، علت پيدايش آنرا با تخت نشيني ، جمشيد و بر گرفتن ديوان آنرا بآسمان و انجمن شدن مردم بر تختگاه او مربوط دانسته است و درترجمه عربي شاهنامه نوشته شده است:
« ثم عمل تختا مرصعا بالوان الجواهر و رتب له حمله من الجن و كان يجلس عليه و يرفعونه في الهوا و يحملونه الي حيثما اراد من الممالك و كان ذلك اول يوم من سنه وق حلول الشمس في برج الحمل فتسمي ذلك اليوم بالنيروز»(23).
در نوروزنامه اشاره‌هاي دقيق و سودمند و مهمي درباره سبب وضع نوروز آمده كه بخشي از انها را در اينجا ياد مي كنيم ولي گويا بخشي از طالب آغاز اين كتاب بعلت عدم فهم مطلب از سوي رونويسان، حذف شده و يا در هم آميخته است و نوشته‌ها مغشوش و ناقص مي نمايد.
بهرسان، نويسنده نوروزنامه نيز مانند ايرانيان باستان ، معتقد است كه در آغاز آفرينش ، حرت خورشيد و ماه و ستارگان و زمين دربامداد نخستين روز فروردين از اوليندرجه برج حمل شروع شده است و مي گوي: « … چون ايزد تبارك و تعالي بدان هنگام كه فرمان فرستاد كه ثبات برگيرد( يعني خورشيد) تا تابش و منفعت او بهمه چيزها برد، آفتاب از سر حمل برفت و آسمان او را بگردانيد و تاريكي و روشنايي جداگشت و شب و روز پديدار شد و آن آغازي شد مرتاريخ اين هان را، و پس از هزار و چهار صد و شصت و يكسال بهمان دقيقه و همان روز باز رسيد .. چون آنوقت را دريافتند ملكان عجم، از بهر بزرگ داشت آفتاب را و از بهر آنكه هر كس اين روز را در نتوانستندي يافت، نشان كرد، و اين روز را جشن ساختند و عاليمان را بر دادند تا همگنان آن را بدانند و آن تاريخ را نگاه دارند»(24).
در جاي ديگر مي نويسد:
«… چون گيومرث اول از ملوك عجم، بپادشاهي بنشست، خواست ايام سال و ماه را نام نهد و تاريخ سازد تا مردمان آنرا بدانند، بنگريست كه آن روز بامداد، آفتاب، باول دقيقه، حمل، آمد موبدان را گرد كرد و بفرمود كه تاريخ از اينجا آغاز كنند و موبدان جمع آمدند و تاريخ نهادند»(25).
در همين كتاب درسبب ايجاد نوروز مي ويسد:
« اما سبب نهادن نروز آن بوده است كه چون بدانستند كه آفتاب را دو دور بود: يكي آنك هر سيصد و شصت و پنچ روز و ربعي از شبانه روز ، باول دقيقه حمل باز آيد،{ليك} بهمان وقت و روز كه رفته بود ، بدين دقيقه نتواند آمدن، چه هر سال از مدت همي كم شود(26) و چون جمشيد آن روز را دريافت نوروز نام نهاد و جشن آيين آورد و پس از آن پادشاهان و ديگر مردمان بدو اقتدا كردن»(27).
باز در جاي ديگر مي نويسد:
«… از اين تاريخ ( يعني ز زمان نهادن تاريخ بدست گيومرث) هزار و چهل سال گذشته بود و آفتاب اول روز به فروردين تحويل كرد و ببرج نهم آمد( در پادشاهي هوشنگ و تهمورث) ( چون كبيسه نمي كردند آغاز سال و نوروز تقريبا نه ماه عقب افتاده بود) چون از ملك جمشيد چهار صد و بيست و يكسال بگذشت اين دور دوم از آغاز آفرينش ) تما شده بود و افتاب بفروردين خويش باول حمل بازآمد … پس درين روز ك هياد كرديم جشن ساخت و نوروزش نام نهاد و مردمان را فرمود كه هر سال چون فروردين نو شود آن روز جش كنند و آن روز نو دانند تا آنگاه كه دور بزرگ باشد كه نوروز حقيقت بود»(28).
درفرسنامه ابن بلخي درباره سبب نهادن نوروز مي ويسد:
«… پس فرمو ( جمشيد)( تا جمله ملوك و اصحاب اطاراف ورمدم جاهن باصطخر حاضزر شوند چه جمشيد در سراي نو بر تخت خواهد نشستن و جشن ساختن و همگان برين مياد آنجا حاضر شدند و طالع نگاه داشت و آن ساعت كه شمس بدرجه اعتدال ربيعي رسيد وقت سال گردش، در آن سراي به تخت نشست و تاج بر سر نهاد و همة بزرگان جهان در پيش او بايستاند و جمشيد گفت برسبيل خطبه: كي ايزد تعالي ورج و باء ما تمام گردانيد و تاييد ارزاني داشت و در مقابل اين نعتها بر خويشتن واجب گردانيديم و تاييد ارزاني داشت و در مقابل اين نعمتها بر خويشتن واجب گردانيديم ك هبارعايا عدل و نيكويي فرماييم، جون اين سخنان بگفت، هماگ او ار دعاي خير گفتند و شاديها كردند و آن روز آيين شد و آن روز هرمز از ماه فروردين بود و آنروز بسيار خيرات فرمود و يك هفته متواتر بنشاط و خرمي مشغول بودند »(29).
در مجمل التواريخ و القصص نيز همچون نوشته حمزه، اشاره به حركت ستارگان و ماه و خورشيد و زمين در آغاز آفرينش از اول برج حمل مي كند و علت پيدايش نوروز را همان مي داند.
درتاريخ معجم مي نويسد:
« و چون آفتاب عالمتاب بنقطه اعتدال ربيعي رسيد، يعني خسرو ستارگان آفتاب سراپردة شاهي ازدنبال ماهي برگردن بره بست و از آبگير حو بچراگاه حمل نقل كرد، در اصطخر مذكور مبتهج و مسرور بر متكاي سلطنت و سرير سروري تكيه زد و بساط نشاط بسط كرد و بعيش و عشرت مشغول شد و آن روز را نوروز نام نهاد و جهان را نبور بذل و اخحسا و مشول عدل و داد و بر و امتنان وعده داد»(30).
مولف برهان قاطع در  زير نام جمشيد مي نويسد:


«… وي در اول جم نام داشت يني سلطان و پادشاه بزرگ و سبب جمشيد گفتن آن شد ك هاو اسير عالم مي كرد، چون آذربايجان رسيد، روزي بود كه آفتاب بنقطه اول حمل آمده بود، فرمود كه تخت مرصعي را در جاي بلندي گذاشتند و تاج مرصع بر سر نهاد بر آن تخت نشست.چون آفتاب طلوع كرد شعاع و پرتو آفتاب بر آن تاج و تخت افتاد، شعاعي در غاي روشني پديد آمد و چون بزبان پهلوي شعاع را« شيد» مي گويند اين لفظط را بر جم افزودند و جمشيد گفتند يعني پادشاه روشن و در آن روز جشي عظيم كردند . آنروز را نوروز نام نهادند».(31).
در آثارذ عجم فرصت الدوله شيرازي نيز آمده است كه :
« در تاريخ مسطور است كه جمشيد پس از اتمام شهر استخر و عمارتي كه در « تخت جمشيد» ساخت ، رزي كه آفتاب بمحاذي نقطه اعتدال ربيعي رسيد با كمال سرور و نشاط و نهايت بهجت و انبساط بر سرير سلطنت تكيه كرد و بعيش و عشرت اعتصام جست و آنروز را وروز سلطاني(32) نام نهاد.

دروازه بزرگ خشايارشا

اكنون كه شرح نسبتاً مفصلي درباره دو كار بزرگ منسوب به جمشيد يعني گسترش شهر استخر يا بنياد تخت جمشيد و نهادن آيين نوروز از نوشته هاي گوناگون آورده شد، بايد بگوييم كه همه اين نسبت‌ها به جمشيد پادشاه پيشدادي، جز افسانه‌بافي و نتيجه درآميختن پيشامدهي تاريخي با داستانهاي اساطيري نيست و بيشتر اين داستانها و فسانه‌ها نيز ساخته و پرداخته دورة ساساني و اوايل دوره اسلامي در ايرانست زيرا با پژوهشهاي كه درباره اسطوره‌هاي ايراني كرده‌اند اكنون همه پژوهندگان بي گمانند كه جم يا جمشيد همان ييمة اوستا يايمه و داهاست كه از قهرمانان آرياينيان پيش از تقسيم آنها به ايراني و هندي بوده است و بدينسان زمان او ( اگر بشود زماني براي او تعيين كرد) بسيار پيشتر از زمان بنياد تخت جمشيد و مكان او بسيار دورتر از اين سامان بوده است و بطور كلي در آن زمانها هنوز پاي آريانيان ايراني به اين سرزمين‌ها باز نشده بوده است و از سوي ديگر در اوستا كه كهنترين نوشته درباره جمشيد در آن آمده و نيز در وداها هيچ يك از نسبت‌هايي كه در متون فارسي و عربي ايراني براي او شمرده است نمي توان يافت . يعني نه از توسعه و آبادي استخر، نه از بنياد تخت جمشيد، نه از برداشتن تخت بهوا، نه از نهادن نوروز و نه از گرد‌آمدن مردم جهان در پايتخت او، در اوستا و كتابهاي پهلوي اثري ديده نمي شود و همه اين نسبت‌ها در زمانهاي بسيار ديرتر پديد آمده و از منابع جديدتر نقل شده است.
اگر در پي آن باشيم كه اين داستانها و سنت‌ها دربارة « جمشيد» چگونه و از كجا پديد آمده ، باي دبگوييم كه در پيدايش آنها چند موضوع اثر و دخالت تمام داشته است:
  1 – وجد خاطره‌هايي در ذهن و انديشه مردم از بري پيشامدهاي تاريخ و مهم كه سپس بر اثر گذشت زمان ، رنگ و روي خود را باخته ، شكل داستان و افسانه بود گرفته است.
2 – ديدن برخي آثار مادي روزگاران باستان از بناها و نقشها و جز آنها كه باعث پاره‌يي استنباط‌ها و تصورا و نتيجه‌گيري‌هاي تخيل آميز گرديده است.
3 – حيرت و شگفتي در برابر عظمت برخيب از بناها . كارها كه اجراي آنها را بيرون ز توانايي انسان مي يافتند و ناچار به موجودات و مخلوقات پنداريب و خارق العاده نسبت مي دادند.
4 – در آميختن شخصيت‌اي تاريخي و افسانه‌يي بيكديگر كه وجه مشابهتهايي در كارها و شخصيت و صفات آنها وجود داشته است.
5 – شاخ وبرگ دادن به افسانه‌ها و كاستن و افزودن داستانهاي در هم آميخته بر اثر ميدان دادن به تخيلات و تصورات و بدينسان تكميل كردن آنها برمبناي حس داستان سرايي و قصه پردازي.
جا دارد در ينجا يادآوري كنيم هر افسانه و داستان كهني مانند داستان جمشيد يا داستانهاي ديگر از چهارپايه بوجود مي آيد:
1 – پيشامد تاريخي بزرگ و مهمي كه نظر باهميتش خاطره آن در ذهن مردم باقي يم ماند و سپس بگذشت زمان بصورت داستان در مي آيد.
2 – كساني كه در پديد آوردن و پيدايش اين پيشامدها دست اندر كار بوده‌اند.
3 – مكاني كه اين پيشامد در آن بوجود آمده است.
4 – زماني كه داستان در آن روي داده است.
سه پايه آخري همواره در معرض دگرگوني و جايبجا شدن و شكل عوض كردن است و چه بسا داستان از كساني بكسان ديگر نسبت داده مي شود يا از مكاني به مكان ديگر نقل مي كند و يا از نظر زماني پس و پيش برده يم شود ولي آنچه همواره ثابت مي ماند هسته و مبناي اصلي پيشامد است كه البته باشاخ و برگهايي آرايش مي‌يابد و اگر شاخ و برگها را بپيراييم و از دور هسته اصلي پاك كنيم، ناچار به حقيقتي خواهيم رسيد.
اكنو اگر با نظراتي كه دربارة داستانهاي كهن آورديم، داستان‌هاي منتسب به جمشيد را تجزيه و تحليل نماييم نتيجه‌هاي زير بدست مي‌ايد:
بي گمان خاطره‌يي از علت بناهاي كاخها و ايوانها و تالارهاي تخت جمشيد در آن صفه بلند در دامنة كوه رحمت، در ذهن مردم ايران بازمانده است و مس دانسته كه ميان بنياد اين معبد و كاخ با برگزاري آيين نوروز و مهرگان در آن و گردآمدن در باريان و بزرگان و نمايندگان كشورهاي گوناگون در اين محل مقدس، ارتباطي وجود داشته است.
از مراسم تحويل خورشيد به برج حمل و مراسمي كه در تابيدن نخستين پرتو خورشيد در بامداد نخستين روز تبستان بزرگ و سال نوين ارا مي گرديد، خاطرهايي در ذهن مردم ايران بوده است.
مشاهده بعضي آثار همچون سنگ‌نگارهاي گوناگون تخت جمشيد چه در درگاهي و چه در بالاي آرامگاه‌ها و دخمه‌ها كه تخت شاهنشاه را كساني با دستها و بازوان خود در بالاي سر بلند كرده‌اند و تو گويي آنرا در آسمان مي برند، ناچار باعث پديد آمدن داستان ساختن تخت مرصع و نشستن بر روي آن و تصور حمل آن با دست ديوان در هوا شده است.
اما چر موجوداتي ك تخت را حمل مي كنند ديوانگاشته شده‌اند، زيرا چنانكه نويسنده « عجايب نامه» نيز استدلال كردمردم بناي اين كاخها و ستونها يا حمل تخته سنگهاي عظيم را از جاهاي دور دست به صفه تخت جمشيد با وسائل عادي و دست و نيروي انسانها كاري نشدني مي دانستند ناچار پيش خود چنين پنداشتند كه آنها را موجوداتي غير از آدميزاد- مثلا ديوان كه مخلوقاتي عظيم الجثه و نيرومند بوند – بدينجا آورده و ساخته‌اند و اين تصورها و پندارها با عقايدي كه درباره دي و جن و پري و شياطين داشتند منافاي نداشت.
همه اين تصورات و تعبيرات و استنباطها با اشتراكي كه نام جمشيد با خورذشيد در واژة « شيد» (خسته» يعني درخشان دارد و نيز موضوع ساختن « ورجمكرد» كه بناي مستحكمي بود براي حفظ انسانها و جانوران برگزيده در برابر طوفان همه در پيدايش اين داستان‌ها و نسبت دادن آنها به جمشيد موثر بوده است.
از سوي ديگر واژة« تخت» را نيز در پيدايش گوشه‌هايي از اين داستان‌ها نقشي است كه بهترست براي روشني مطلب بان نيز اشاره‌يي كرده شود.
تخت چنانكه هنوز هم در زبان فارسي رايج است و بكار ميرود به چند معني است.
يكي، بمعني((گاه)) يا كرسي و صندلي مخصوصي كه شاهنشاهان بر روي آن جلوس ميكردند، ديگر بمعني زمين بلندو مسطح و صاف يا بهمان تعبير خودش ((زمين تخت )) كه در بالاي آن عمارات و بناهاي گوناگون مي ساختند كه امروز صفه و تراس گفته مي شود. ساختن معابد و كاخها بر روي صفه در مشرق زمين پيشينه چندين
هزار ساله دارد و اين كار غير از مسائل معماري و محافظت در برابر سيل و طوفان و غيره ،يك علت ديگري نيز داشته كه عبارتست از مقدس شمردن آن زمين وهر چه در بالاي آن ساخته شده بوده است و اين عقيده هنوز هم در برخي از كشورها معمول است و زمينهاي مقدس و محترم را مقداري از اطراف خودش بلندتر مي گردانند،بهر حال تخت سليمان و تخت جمشيد و باغ تخت شيراز نامشان همه بدين معني است و از اين مقوله اند.
پس برقراري ارتباط ميان ساختن تخت كه در حقيقت ناظر بر ايجاد صفه تخت جمشيد بوده براي اجراي برخي مراسم و انجام بعضي محسبات نجومي و رصد و اندازه گيريهاي مربوط به وضع خورشيد در نوروز و مهرگان و اشتباه كردن آن با واة تخت بمعني گاه . مربوط شاختن تخت سلطنتي ر يا بر آمدن آفتاب و تابيدن پرتو آن بر تخت و تاج شاه و نوروز شدن آن روز، همه نيك آشكار مي سازند كه ين داستانها چگونه و از كجا ريشه گرفته و آب و تاب يافته‌اند.
با اين مقدمات، تقريباً مسلم مي گردد كه نه تنها داستان جمشيد در نوشته‌هاي فارسي و ايراني با سليمان در آميخته ، بلكه شخصيت كارهاي اريوش بزرگ شاهنشاه هخامنشي نيز با جمشيد يكي شده و اين همه نسبت‌هاي گوناگون را براي او فراهم آورده است. با پذيرفتن اين اختلاط، و با به چگونگي داستانها، اكنون بايد جستجو كنيم كه آن نوروز تاريخي كه داريوش در « پارسه» يعني در تخت جمشيد دربالاي صفه با آيين ويژه‌يي برگزار كرده و بانگيزه اهميت و ارج خاصي كه داشته خاطره اش در ذهن مردم ايارن بازمانده و در داستانهاي جمشيد جلوه‌گر شده است، كدام نوروز بوده، و نقش صفه تخت جمشيد در آيين برگزاري آن چيستو اين ارتباط از كجاست؟
چنانكه مي دانيم ، داستانها نيز بر آن گواهند، نوروز يك عيد كهنسال و و جشن بسيار باستاني ايرانيانست و شايد هم از نياكان آريائي با آنان بارث رسيده و مسلماً پيش از زردشت نيز برگزار ميدشده است و با توجه به مطالبي كه قبلا گفته شد اگر بپذيريم كه هزر افسانه و داستاني يك مبناي تاريخي داشته است، مي توانيم بگوييم كه شايد اين جشن از سده‌هاي سيزده و چهاردهم پيش از ميلاد و جتي از اويل هزاره دوم پيش از ميلاد نيز مرسوم بوده است.
پس نوروز يك جشن يك جشن ديني زردشتي نيست، و مريبوطست يزمان « پوريوتكشان» (پيش دينان). در اوستا نيز نامي از نوروز برده نشده است ولي پس از زرردشتي شدن بخش بزرگي از مردم ايران و همگاني شدن سالشماري اوستايي در ايران زمين و مطابقه داده شدنماههاي هخامنشي و اوستايي با يكديگر، جشن فروردگان كه در روزهاي پايان سال و در ده آخر ماه اسفند مذ اوستايي برگزار مي گرديد، با جشن نوروز كه در اول فروردين اوستايي يا ادوكنيش هخامنشي بود، توام شد و كم كم رنگ بوي زردشتي بخود گرفت و بهمين علت است كه تنها دربرخي از كتبهاي ديني دوران ساساني از اين جشن و برخي آداب مذهبي مربوط بان يادي رفته به يك چنين جشن بزرگ و ديرين كمتر پرداخته شده است.
درباره اصل و منشا ايجاد نوروز ، سخنان گوناگون و ضد و نقيض و عاميانه فراوان گفته شده است ك بيشتر آنها افسانه و نادرست است و تنها دو نويسنده كه خود اختمار و ستاره شناس بوده‌اند، اشاره‌هاي بسيار كوتاه دربارة منشاء و پيدايش آن كرده‌اند كه تا انداز‌يي با حقيقت موضوع مزابقت مي نمايد و چند راز مسئله مربوط به آن را مي گشايد.
نظر بيروني و خيام ( اگر نويسنده نوروز نامه باشد) بزبان ساده و بطور كوتاه چنيني است كه ايرانيان عقيده‌داشته‌اند كه پس از آفرينش ، زمين و آسمان كه چندين هزار سال بحال سكون و بي حركت ايستاده بودند، بفرمان اهورامزدا ، آغاز به حركت كردند و حركت خورشيد در اين هنگام در بامداد نخستين روز ماه فروردين يا روز هرمزد از نخستين دقيقه يا درجة برج حمل بود، چون خورشيد يك دور در برجها گشت و دوباره بهمان روز و ساعت و دقيقه كه در آغاز حرك از آنجا آمده بود باز آمد، گيومرث آن لحظه و ساعت را دريافت و آاز تاريخ نهاد و دور دوم حركت خورشيد از نخستين دقيقه برج حل شروع شد و چون ايرانيان طول يكسال خورشيدي ر 365 شبانه روز و 6 ساعت و دوازده دقيقه حساب كردند بعلت كبيسه نكردن سالها، آغاز سال با نقطه اعتدال ربيعي ، در هر چهار سال تقريباً يكروز فاصله پيدا مي كرد و ناچار لحظة تحويل سال و نوروز يا روز هرمزد فروردينماه در برجها ميگرديد ، چنانكه در دوران پادشاهي هوشنگ و تهمورث كه 1040 سال از تاريخ گذاري گيومرث گذشته بود، آغاز فروردينماه در برج نهم بود.
و اين محاسبه تا اندازه‌يي درست است زيرا در 1040 سال هر سال 6 ساعت تحويل از نقطه اعتدال ربيعي دور افتاده بود كه در طول اين مدت ميشود 6240 = 6 × 1040، ساعت كه با تقسيم آن به 24 ساعت شبناه روز ميشود 260 روز و با تقسيم آن به 30 روز ( تعداد روزهاي يكماه) ميشود هشت ماه و دو روز و اگر دقيقه‌ها را نيز حساب كنيم، بهرحال آغاز سال پس از اين مدت در داخل برج نهم قرار مي گيرد.
مي گويند چون جمشيددر 1040 بپادشاهي رسيد پس از 421 سال از سلطنت او يعني هنگامي كه 1461 سال از آغاز تاريخ گيومرثي گذشته بود، خورشيد سه باره به نقطه اعتدال ربيعي يا جايي كه از آنجا آغاز بگشتن كرده بود بازگشت يعني در نخستين دقايق بامداد روز هرمزد از ماه فروردين يا نخستين درجة برج حمل حلول كرد و دور سوم آغاز شد.
غقايد مربوط به آفرينش و حركت ستارگان و ماه و خورشيد و زمين اگر چه افسانه‌يي بيش نيستند ولي چند مطلب را براي ما روشن كي سازند و آن اينكه توجه بمسائل نجومي و اختر ماري و محاسبه حركات خورشيد و درصد ستارگان دقت و مارست در قضاياي مربوط به هيئت و نجوم و گاهشماري از زمانهاي بسيار باستان در ميان ايرانيان و آرئيايان معمول بود است و با نبودن وسايل دانشي دقيق و با رصدهاي ساد و سنجش حركات ستارگان به مسائل مهمي از گاشماري پي برده كه اندازه‌گيري هاي آنان با كشفيات زمان ما از لحاظ محاسبه طول سال خورشيدي حقيقي و تعيين محل و موقع دقيق آن در برج‌هاي چندان تفاوتي يدا نمي كند.
محاسباتنويسنده نوروزنامه با توجه به مبدء دور تاريخ گذاري و با در نظر گرفتن طول سال خورشيدي كه ايرانيان 365 شبانه روز و 6 ساعت و 12 دقيقه حساب مي كردند، و با توجه به كبيسه نكردن سالها، در حال متعارف درست است يعني اگر در هر سال خورشيد 6 ساعت ازنقطه اعتدال ربيي فاصله بگيردء دريك صد سال 600 سال يعني بيست و پنج شبانه روز و در هزار سال 250 شبانه روز تفاوت پيدا خواهد كرد و اگر بخواهيم بدانيم 365 روز را كي پر خواهد كرد بايد براي اين كار تناسبي به بنديم و بگوييم و در هر هزار سال 250 روز
در چند سال 365 روز، پاسخ خواهد شد 1460 = 250÷ 365 × 1000
و اگر دقيقه‌ها را نيز محاسبه كنيم، آغاز سال دور بع در داخل 1461 خواهد افتاد اين همان رقمي است كه در نوروز نامه بدان اشاره كرده و گفته است(33):
«… آن آغازي شد مر تاريخ اين جهان را و پس از هزار و چهار صد و شصت و يكسال بهمان دقيقه و همان روز باز رسيد، چون آنوقت را دريافتند ملكان عجم، از بهر بزرگ داشت آفتاب را و از بهر آنكه هر كس اين روز را در نتوانستندي يافت، نشان كردند و اين روز را جشن ساختند و عاليمان را خبر دادند تا همگان آن را بدانند و آن تاريخ نگاه دارند»(34).
نويسنده نوروزنامه فرا رسيدن نوروزهاي همه ساله را به نقطه اعتدال ربيعي و تحويلهاي عادي در ساعات و دقايق مختلف از شبانه روز را « دور كوچك» مي نامد ولي حركت خورشيد را در برجهاي دوازده‌گانه و دوباره بازگشتن آنرا به نخستين درجة برج حمل در بامداد روز هرمزد كه بحساب او 1461 سال طول مي كشيده است « دور بزرگ» نام مي دهد و فرقي ميان اين نوروز با نوروزهاي ديگر مي نهد و آنرا « نوروز حقيقت » (35) مي خواند كه روزي بس بزرگ و مقدس و مهم بوده و بنابر مفاد افسانه‌ها و داستانها ، گيومرث و جمشيد نيز همين نوروزها را درك كردند و تاريخ و آيين نهادند و دربقارة نخستين پرتو خورشيد چنين نروزيست كه بيروني نوشته: « فرنده ترين ساعات ، ساعا آفتابست در صبح نوروز فجر سپيد مبتها نزديكي خود بزمين مي رسد و مردم بنظر كردن بر آن تبرك مي جويند».
اكنون بايد بدانيم كه يك چنين نوروز با ويژگيها و خصوصياتي كه داشت هاست – يعني سالي كه حلول خورشيد به نخستين درجه برج حمل در سر ساعت 6 بامداد در نخستين روز ماه فروردين يا برابر آن « ادوكنيش» هخامنشي باشد –
تنها در سال 487 پيش از ميلاد درافق تخت جمشيد مي وانست اتفاق بيفتد و بس ، زيرا باحسابهاي دقيق قهقرايي و جدولهايي كه دانشمندان هيئت و نجوم فراهم آورده‌اند مغلوم ميشود كه در سال 487 پيش از ميلاد تحويل سال در روز 28 مارس (36) بافغق گرينويچ ساعت 2 و 39 دقيقه از نيمه شب گذشته و بافق تخت جمشيذد كه سه ساعت و بيبست و يك دقيقه با آن فرق دارد، در سر ساعت شش بامداد نخستين روز ماه ادو كيش هخامنش يا روز هرمزد فروردينماه اوستايي بودهاست.
اما نوروز سال 487 پيش از ميلاد كه دو سال مانده به پايان پادشاهي داريوش بزرگ، دقيقاً محاسبه و جشن گرفته شده است داراي ويژگيهاي ديگري نيز هس كه در اهميت و بزرگ داشت آن وثر بود هاست . زيرا در آغاز اين سال نخسين روز ماه قمري در بابل در روز 29 مارس يعني روز دوم فروردين يا ادوكنيش هخامنشي بوده است.
هلال هم در شامگاه نخستين روز ماه قابل رويت بوده است و بهين مناسبت ه باصطلاح ستاره‌شناسان اجتما يز ن يا مقارنه ين بوده است كه از نظر نجومي داراي خواص و اهميتي است(37)، همچنين اول ماه ايراني، برابر با اول ماه بابلي (نيسان) و اولين روز از اولين ماه سال مصري بوده است.
با اين مشخصات كه شمرده شد نوروز آن سال داراي ويژگيهايي بوده كه مغان و ستاره شمارا دربار هخامنشي، پس از سي سال از بنياد گذاري تخت جمشيد بدست داريوش، از روي محاسبات دقيق آنرا دريافتند و پس از سده‌ها نوروز را در محل خود ثابت كرده كبيسه‌هاي يكصد و بيست ساله را معمول كردند تا مانند گذشته نوروز از جاي خود حركت نكند و در برجها نگردد و همواره ر نقطه اعتدال ربيعي يا نزديكبان ثابت بماند، اين اقدام در عالم گاهشماري ايران و ستاره‌شناسي ، يكي از كارهاي مبتكرانه و مهمي است كه در روزگار داريوش بزرگ انجام گرفت و تا زمان برافتادن ساسانيان در ايران دوام يافت.
كبيسه‌هاي 120 ساله بدينسان معول گشت كه يكسال خورشيدي 365 شبانه روز و ربع آن يعني 6 ساعت بود، معمولا از اين شش ساعت‌ها در تعيين آغاز سال بعد صرف نظر كرده و پس از گذشتن 120 سال يكماه كبيسه مي كردند( محاسبه دقيق آن در هر 128 سال 31 روز است) بدينسان نوروز ر نزديك ترين وضع خود به نقطه اعتدال ربيعي يا اولين درجة برج حمل قرار مي گرفت و در برجها سير نمي كرد و اين گونه كبيسه گيري چنانكه مي دانيم پيش از داريوش معمول نبود.


سالها بعد در زمان فيروز پادشاه ساساني ( سال 474 ميلادي) ( نياي انو شيروان) كه هشتمين كبيسه يكصد و بيست ساله را برگزار مي كردند، بجاي يك ماه دو ماه كبيسه كردند، يعني يك ماه براي 120 سال گذشته و احتياطاً يكماه براي 120 سال آينده ، از اينرو نوروز آن سال نيز ويژگي پيدا كرد كه معروف به « نوروز پيروز» (38)  شد كه اكنون نيز مردم آنرا بار مي برند ولي كمتر كسي از معني حقيقي و «وجه تسميه» آن آگاه است و آنرا صفتي براي نوروز مي دانند كه البته معنايي ندارد:
شايد در اينجا اين پرسش پيش آيد كه دليل اهميت حلول سال نو در سر ساعت شش بامداد چيست، چرا نيمروز محل را در نظر نمي‌گرفتند كه در آن آفتاب در راس نصف‌النهار بود و از ديده محاسبات نجومي بهتر و دقيق تر و آسانتر بود، در پاسخ بايد گفت كه ايرانيان آغاز شب و روز را از دميدن آفتاب در بامداد مي دانستند و بآن اهمت خاصي قائل بودند بدين جهت تحويل ساعت 6 بامداد كه هم آغاز روز و هم آغاز ماه و هم آغاز سال شمرده مي شد از تحويل ديگر مهمتر بود. ابوريحان بيروني در اين خصوص مي نويسد:
«… اما ميان غير از عرب ، مانند روميها و ايرانيها و مردم ديگري كه با ايشان همدل و همداستانند چنين معمول است كه شب و روز از آغاز طلوع آفتاب از افق مشرق تا طلوع آفتاب از افق فردا، زيرا ماههاي اين ملل متكي بر محاسبه است و با كره ماه و ستارگان ديگر بهيچوجه وابستگي ندارد، بنابراين عقيده شبانه روز از ابتداي روز است بالنتيجه بعقيده اين ملل روز بر شب مقدم است و دليل اين مدعا اينست كه فروغ ، هستي است و تاريكي نيستي، و هستي بر نيستي تقدم دارد»(39).

آرامگاه يكي از شاهنشاهان هخامنشي و حاملان تخت كه جمشيد و ديوان پنداشته شده اند

كاخ سه دروازه

سنگ نگاره شاهنشاه هخامنشي كه جمشيد ناميده شده و حاملان تخت او كه ديوان پنداشته شده‏اند

كوه رحمت نيز كه در سمت مشرق تخت جمشيد قرار دارد نظر باهميتي كه بموضوع بامداد در روزها و نوروزها داده مي شد، « كوه و امداد» يعني كوه بامداد ناميده مي‌شد و مقدس بود.
 
ما از نام پارسي باستان اين كوه آگاهي نداريم ولي نامهاي ديگر نيز براي آن ياد كرده‌اند كه از آتن جمله « كوه مهر» يا « كمهر» است و كساني معتقدند كه « رحمتظ ترجمة « مهر» است كه در نام سابق كوه بوده است و پيداست اين نام بمناسبت بر آمدن خورشيد يا مهر فروزان از پشت آن كوه بآن داده شده است ولي وجود همين واژه باز باعث پيدايش افسانه‌يي درباره‌اش شده است كه بيروني در آثار الباقيه آنرا چنين ياد مي كند :
« دو قطره از پشت او( گيومرث) در كوه « وامداد» كه در اصطخر است چكيدة از آن دو قطره ، دو بوته ريباس كه در آغاز ماه هم اعضايي بر آنها هويدا گشت روييد»(40).
و اين افسانه بمناسبت واژه « مهر» و « مهرگيا» و « مهري و مهريانه» « مشي و مشيانه» كه گويند از خانواده ريواس هستند و نيز آدم و حواي ايراني كه از اين گياه پديد آمده‌اند ساخته شده كه بحث از آن در اينجا زائ است.
در اينكه در برگزيدن محل تخت جمشيد  از سوي داريوش و دانشمندان آن روزگار غير از نظريات ديني و پادشاهي، نظريات نجومي نيز در كار بوده است ترديدي نمي توان كرد.
ولي تاكنون يك پژوهش جدي و مداوم براي يافتن اين راز بكار بسته نشده است ، تنها در سالهاي اخير دو تن از دانشمندان خارجي، يك پروفسور ولفگانگ ماربورك لنتر(Lentz)  و ديگري آقاي جيمز جورج ( George)  سفير كانادا در ايران (42) پژوهشهايي كرده مطالبي نوشته‌اند كه مبتني است بر تحقيق درباره مسائل نجومي كه در ساختن تخت جمشيد در نظر بوده است.
ولي بنظر من، متاسفانه هر دو آقايان با در نطر گرفتن محاسبه بلند ترين و كوتاه ترين روز در تخت جمشيد يا جستجو براي يافتن رازهايي مرتبط با انقلاب صيفي و شتوي، و مبنا قرار دادن آنها براي توجيه وضع ساختمان‌هاي تخت جمشيد، راه نادرست پيموده‌اند،‌زيرا محاسبه و رصد بلنترين و كوتاه ترين روز سال در تخت جمشيد ، نه رويداد مهمي بود و نه دشوار بود و نه روزي مقدس.
هر روستايي ساده و بيدانش ايراني ، همه وقت از روي ساية ديوار خانه‌اش ميتوانست چنين محاسبه‌يي را انجام داده بكويد بلندترين و كوتاه ترين روز سال كدام، است و يا باصطلاح انقلاب صيفي و شتوي در چه موقع از سال قرار داشت پس براي يافتن يا اندازه‌گيري چنين موضوع ساده‌و آسان، در چيدن چنين دستگاهي بعظمت تخت جمشيد ، كاري بيهوده و ابلهانه بود، ولي آنچه ايرانيان در روزگار داريوش در پي آن بودند ، تشخيص دقيق روزها و شبهاي مساوي در اول تابستان بزرگ (بهار) و زمستان بزرگ ( پائيز) مو يافتن نقطه اعتدال ربيعي و خريفيو موضوع ثابت نگاهداشت ننوروز و آغاز سال در محل خود بود.
بيروني نيز متوجعه اين وضوع بوده و درآثار الباقيه آورده است كه:


« انقلابين را از اعتدالين بهتر مي شود بياري آلت و چشم اطلاع يافت زيار انقلابين اول اقبال خورشيد است بيكي از دو قطب كل و همچنين اول ادبار آفتابست از يكي از دو قطب كل، و چون ظل منتصب را در هر انقلاب صيفي و ظل بسيط را در انقلاب شتوي در هر موضعي از زمين رصد كنند، روز انقلاب بر راصد پوشيده نخواهد ماند و اگر چه از علم هيئت و هندسه دور باشد، اما اعتدالين را نمي شود شناخت مگر پس از اينكه انسان در آغاز كار عرض بلد و ميل كلي را بداند…»
اشكال ديگري كه برنظر لنتر جيمز جورج وارد است اينست كه درازترين روز در تابستان يعني 22 ژوئن ( = اول تير) و كوتاه ترين روز يعني 21 دسامبر ( = 30 آذر) دو زمان نامساعد براي زندگي و توفق و گردآمدن در تخت جمشيد است و در اين موقع ازسال، معمولا شاهنشاهان هخامنشي در تابستان در همدان و در زمستان در شوش و بابل ميزيستند و اردوي آنان طوري راه پيمود كه در حدود اوايل سال و بهار و نوروز و اوايل پاييز و مهرگان در اين محل قدس باشند و آيين‌هاي دو عيد بزرگ در پيشگاه شاهنشاهان برپا گردد، بنابر اين موضوع اندازگيري و محاسبه بلندترين و كوتاه ترين روزهاي سال در تخت جمشيد و آيين هاي كه اين دو دانشمند از پيش خود براي آنروزها فرض كرده‌اند از نظر مامردوداست.

منظره فرو رفتن آفتاب در تخت جمشيد از ميان ستونها

تخت سليمان كه ديوار آن را در هوا مي‌برند از كتاب هزار و يك شب


پاورقي‌ها

1- بعقيده نويسنده علت ناميده شدن آرماگاه كوروش بنام « قبر مادر سليمان» ، شكل ساختمان آرامگاه و دو پشته بودن بالاي آنست، زيرا اوايل در ميان مسلمانان معمولا روي گور مردان را صاف و مسطح ، گور زنان را دو پشته يا گرده ماهي مي ساختند و از اينجا اين آرامگاه قبر زن تصور شده و بعلل ديگر كه در متن گفتار روشن خواهد شد به مادر سليمان نسبت داده شده است.

شدت مراقبت و محافظت مردم فارس ازاين آرامگاه بحدي بوده كه بنوشه ابن بلخي درفارسنامه ، مي گفته‌اند « هيچكس در آن خانه نتاوند نگريدن كي طلسمي ساخته‌اند كي هر كي در آن خانه نگرد، كورشود، اما كسي را نديده‌ام كه اين آزمايش كند».
2 - دربارة چگونگي تخت سليمان، كتاب اول شاهان ، باب دهم آيه‌هاي 18 تا 21 ديده شود.
3 - فارسنامه ابن بلخي ص 21
4 - فارسنامه ص 22
5 - صوره الارض ص 47
6 - مروج الذهب ترجمه فارسي ج 1 ص 605
7 - تاريخ پيامبران و شاهان ص 30 .و 38
8 – حدود العالم چاپ ستوده ص 131
9 -  فارسنامعه ابن بلخي چا سيد جلال الدين تهراني ص 102 و 103
10 – مسالك و ممالك ترجمه فارسي ص 131
11 – مجمل التواريخ و القصص ص 39 و 55
12 – عجايب المخلوقات چاپ ستوده ص 178
13 – مجله راهنماي گتاب مقاله محمد تقي دانش پژوه شماره يكم سال سوم ص 30.
14 – تاريخ نعجم چاپ رنگي ص 88
15 – تاريخ باكني ص 29
16 – تزهت القلوب چا دبير سياقي ص 145.
17 – اقليم پارس، تاليف محمد تقي مصطفوي مقدمه ص
18 – نخستين جايي كه نويسنده اين گفتار را تاكنون ديده است تنها كتاب گلستان هنر است كه در آنجا اين محل« تخت جمشيد» ناميده و نوشته است : « عمارت تخت جمشيد كه در مرودشت شيراز واقع شده است».
اين كتاب بيش از 1000 هجري نوشته شده است.
19 – تاريخ بلخي تصحيح بهار ص 131.
20 – ترجمه مروالذهب ج 1 ص 218 .
21 – ترجمه آثار الباقيه – دانا سرشت ص 242.
22 – آثار الباقيه، ص 241.
23 – الشاهنامه ، الفتح بن علي بغدادي جزء 1 ص 33.
24 – نوروزنامه چاپ مينوي ص 4 و 3 .
25 – نوروزنامه ص 2.
26 - عبارت مغشوش و ناقص است، چنين پيداست كه مطلب مهمي زاجع به نوروز و شرح دور بزرگ افتاده است.
27 – نوروزنامه ص 2 .
28 – نوروزنامه ص 7 و 8 و 9 .
29 – فارسنامه ص 27.
30 – تاريخ معجم چاپ سنگي ص 88.
31 – برهان قاطع ماده جمشيد .
32 – فرصت الدوله در ناميدن اين نوروز به صورت نوروز سلطاني اشتباه كرده است، زيرا آن را « نوروز جمشيدي» و نوروزي را كه منسوب به فيروز جد انوشيروانست « نوروز پيروز منوب به سلطان جلال الدين ملك شاه را  «نوروز سلطاني» مي گويند.
33 - « اما سال مصريان قديم سال خورشدي بوده، جز اينكه ايشان اين چهار يكها را وا مي گذاشتند تا يكسال تشكيل و اين امر در 1460 سال انجام گرفت و آنوقت يكسال را كبيسه مي كردند و در اول سال با اهل اسكندريه و قسطنطنيه بنابر آنچه تاون اسكندراني گفته موافق مي شدند». آثار الباقيه ص 19.
34 – راهب بيزاني جاكوس آرگوروس در حدود سال 1370 ميلادي نوشته و ادعا مي كند كه ابتداي دورة گردش سال ايراني ( دوره كبيسه ) 1460 سال است. گاهشماري ص 27.
35 - « نوروز حقيقت » يعني نوروز حقيقي. در تاريخ بيهقي مي خوانيم « خبرهاي حقيقت» يعني خبرهاي حقيقي.
36 – اكنون 21 مارسي گريگوري برابر است با اول حمل و حساب 28 مارس پيش از اصلاح توقيوم پاپ گريگور است.
37 - « اجتماع يا مقارنه در حوالي شش ساعت و نيم بعد از ظهر روز 27 مارس درآفاق ايران بوده ، بنابر اين رويت هلال بظن قوي بعد از غروب روز 29 ميشود كه در آن صورت روز 30 مارس اول ماه قمري است» گاهشماري تقي زاده
38 – تقي زاه مينويسد :
«اگر از كبيسه تنها اين مقصود حاصل مي شده است كه روز اول ثابت را كه منطبق با روز اول يكي از ماههاي عرفي بوده بروز اول ماه بعد منتقل كنند… بايد گفت قطعاً آخرين كبيسه گيري در پادشاهي فيروز و در سال 474 ميلادي كه پيش ازاين ذكر شد صورت گرفته است» ص 419 مقالات تقي زاده.
39 – آثار الباقيه بيروني ترجمه دانا سرشت ص 7.
40 – آثار الباقيه ص 133.
41 – در اين باره نگاه كنيد به مقاله آقاي لنتر در يا بودنامه پنجمين كنگره باستان شناسي و هنر ايران ص 289.
42 – درباره نظر آقاي جورج نگاه كنيد به روزنامه كيهان انتر ناشنال مورخ 22 ژوئن 1976.
43 – آثار الباقيه 243.

هیچ نظری موجود نیست:

با کلیک روی دکمه جستجو به پورتال فروشگاهی وارد شده و از صدها هزار کالای موجود در این فروشگاه دیدن فرمایید