۱۳۸۹ فروردین ۵, پنجشنبه

سیب نوشته ای درباره آرزوهای بچگی

دنيا دنيا اميد *

*عيد زيبا بود و اميد عيدي
گرفتن *



*خرداد زيبا بود و اميد سه ماه
تعطيلي *

*پاييز زيبا بود و اميد ديدن
دوباره همکلاسيها *

*اين سال ديگه ميريم راهنمايي.
دو
سال ديگه ميريم دبيرستان.
يکسال
ديگه ديپلم..
*

*و مدام اين جمله روي زبونمون
بود.
وقتي بزرگ شدم. وقتي بزرگ شدم. *

* *

*با هر نوبرانه چشمها رو
ميببستيم
و آروز ميکرديم. چقدر آرزو
داشتيم
... *

*دنيا دنيا اميد.. *

*روزي که نوبرانه زردآلو بود و
چشمها رو بستم و خواستم در دل
آرزويي کنم و هيچ
چيز از دل به زبان نيامد و
فهميدم
بزرگ شدم. *

*چشم رو باز کردم و نوبرانه زرد
آلو در دستم و من بي‌آرزو. چقدر
بزرگ شدن درد
آور بود. *

*بزرگ شديم و هيچ نشد... *

*حالا از مهر تا خرداد هر روز
مثل
ديروز و از خرداد تا مهر امروز
مثل
ديروز. هر
سال که گذشت هيجان ها کم تر و کم
تر
شد. سالها تکراري تر... *

*کار و کار و کار براي هيچ.. *

*آرزو ها حسرت شد و ماند و
بيمهايي
که داشتيم که روزمرگي رو دچار
نشيم
شد زندگي
و فهميديم که زندگي چيزي نيست
جز
هماني که بزرگترها داشتن و
مامي‌ترسيديم از
دچار شدن بهش.. *

*آخرين بزنگاه بود بزرگ شدن.. *

*ديگه مي‌تونستيم از
خيابان‌ها
رد بشيم. ردشديم بارها و بارها
و بي
پناه... *

*خوشا روزهايي که
نمي‌توانستيم و
دستهايمان را به دست بزرگ و نرم
پدرميداديم و
طعم تکيه‌گاه را مي‌چشيديم.. *

*بزرگ شديم و همه شبها به
تنهايي
گذشت و خوشا شبهايي که بهانه
مريضي
و ترس به
تختخواب بزرگ و نرم پدر و مادر
ميلغزيديم و خوش ميخوابيديم. *

*بزرگ شديم و دستها به جيب رفت و
روبروي دستگاه بي حس و سرد عابر
بانک پول
مي‌گيريم و چه کيفي داشت ده
توماني و پنجاه توماني‌هايي
که از
دست پدر ميگرفتيم
با لبخند. *

*ديگه نه اميدي به سال ديگه.نه
به
خرداد ونه به مهر. *

*تا بچه هستيم بزرگ شدن چه اميد
شيريني است و بزرگ که ميشويم
بچگي
حسرتي بزرگ

راستی یه چیزی هم من به این متن اضافه کنم:
وقتی که بچه بودیم،حداقلش بچه بودیم
حالا که بزرگ شدیم همون بچه هم نیستیم

هیچ نظری موجود نیست:

با کلیک روی دکمه جستجو به پورتال فروشگاهی وارد شده و از صدها هزار کالای موجود در این فروشگاه دیدن فرمایید