۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۶, پنجشنبه

رویای سیب کوچولو

ما یک همکار کوچولو هم داریم که اسمش دریا خانم هست و دختر گل من هست. دریا خانم اظهار علاقه کرده که تو وبلاگ ما نویسنده باشه و قول داده هر هفته یک مطلب به ما تحویل بده. این پست اولین مطلب نوشته شده توسط دریا خانم هست که من بدون هیچگونه ویرایشی اون رو منتشر میکنم. امیدوارم که خوشتون بیاد.


رویای سیب کوچولو
یکروز سیب کوچکی از درختی که در تهران بود رویید آن سیب رویای خیلی خوبی داشت او در رویای خود تفکراتی داشت که انگار خودش را میوه خوب و قوی و زیبایی تصور میکرد میخواهیم یکی از این داستانها را به شما خوانندگان این وبلاگ هدیه کنیم.
نام داستان
سیب کوچولو و رویای انسان شدن
یکی بود یکی نبود غیر از خدا مهربون هیچ کس نبود یک سیب کوچک از درختی رویید این سیب فکر میکرد که وقتی از درخت بیفتد انسان میشود بخاطر همین رفته بود بالای بالای بالای درخت یعنی نوک درخت که هیچکس دستش به آنجا نمیرسید.
این سیب کوچک آنقدر بالا ماند تا افتاد . افتاد و بیهوش شد بعد ازچند دقیقه یک انسان را بالای سر خود دید و فهمید که میخواهد آن را بخورد و از کار خود که رفته بود بالای درخت پشیمان شد.
قصه ی ما به سر رسید کلاغه به خونه اش نرسید
پایان
خوانندگان رویای سیب ، لطفا این داستان (( سیب کوچولو و رویای انسان شدنش )) را برای فرزندان خود تعریف کنید.
نویسنده : دریا(سیب کوچولو)

۵ نظر:

shayan گفت...

سلام و خوش امد گویی به سیب کوچولوی عزیز
واقعا نوشته زیبایی بود و صد البته قابل تامل...
باعث افتخاره که منم جزو گروهی هستم که همچین نویسنده ای داره
امیدوارم همیشه پاینده باشی

lonelystar گفت...

دست سیب کوچولومون درد نکنه . خوش آمدی دریا جان.

هادی گفت...

آفرین سیب کوچولو داستان جالب و مفیدی بود .

هادی گفت...

داستان زیبا و مفیدی بود سیب کوچولو - آفرین

هادی گفت...

آفرین سیب کوچولو داستان جالب و مفیدی بود

با کلیک روی دکمه جستجو به پورتال فروشگاهی وارد شده و از صدها هزار کالای موجود در این فروشگاه دیدن فرمایید