یک روز وقتی سیب کوچولو از مدرسه میخواست برگردد، معلمش گفت: بچه ها امتحانات پایان سال شروع شده است و من میخواهم برنامه ی امتحانی شما را بدهم. معلم برنامه ها را داد.
سیب کوچولو اول از همه پرسید: خانم این برنامه را کجای اتاق بزنیم؟ معلم گفت:عزیزم هر جا که بهتر سراغش بروید ، چون باید هر روز آنرا مرور کنید. زنگ آخر خورد.
بچه ها از معلم خود خداحافظی کردند و به طرف خانه هایشان رفتند. سیب کوچولو وقتی به خانه رسید با خود گفت: آخر من این برنامه را کجا بزنم؟ شاید بهتر باشد هزار عدد کپی از آن بگیرم و به همه جای اتاق بزنم . سیب کوچولو این کار را کرد.
فردا از دست همه برنامه های امتحانیش عصبی شده بود. فکر کرد که باید هر امتحان را هزار بار بدهد. به خاطر همین بعد از پایان یافتن یک برنامه امتحانی دیگر به مدرسه نرفت که نباید هم میرفت.
فردا از شدت عصبانیت هزار برگه را پاره کرد و از دست همه آنها راحت شد. وقتی میخواست آنها را دور بریزد ، یادش افتاد که خودش هزار برگه کپی گرفته بوده !!!!!
یک نامه از طرف سیب کوچولو
به نام خدا
سلام
به علت شروع امتحانات پایان سال ، من ( سیب کوچولو) نمیتوانم تا پایان امتحاناتم داستان بنویسم و این آخرین داستان من بود. پس تا 12 خرداد ماه خداحافظ سیبهای رویای سیب.
لطفا برای من آرزوی موفقیت کنید.با تشکر سیب کوچولو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر