رویای سیب: به این میگن شانس محض

۱۳۸۹ مرداد ۱۶, شنبه

به این میگن شانس محض

داستان از جایی شروع میشود که یک مرد اهل نیویورک بازنشسته میشود و تصمیم میگیرد از شهر شلوغ و پرازدحام نیویورک خارج شده و مزرعه ای در پرتقال خریداری کند و مابقی عمر خود را به مزرعه داری بگذراند. وی بعد از جستجوی فراوان به ملکی رسید که 15 سال بدون استفاده مانده بود چون مالک قبلی و همسرش ، هردو مرده بودند و وارثی هم نداشتند پس ملک به شهرداری رسیده بود و شهرداری هم قصد فروش ملک را داشت.

در این مزرعه یک انبار هم بود که درب انبار جوش داده شده بود و هیچکدام از مامورین شهرداری هم به این فکر نیفتاده بودند که درب انبار را باز کنند چون تصور میکردند که داخل انبار باید کاه و جو و کنف و غیره باشد و شهرداری هم حاضر به پرداخت هزینه اضافه برای بازکردن درب انبار نبود.

بازنشسته خوش شانس ما این ملک را به نصف قیمت از شهرداری خرید و به همراه همسرش به ملک جدید نقل مکان نمود و چون قصد استفاده از انبار را داشت لازم بود که جوشهای درب انبار شکسته شود. پس با استفاده از موتور جوش و نیم ساعت کوشش درب انبار باز شد.

در انبار مهر و موم شده چه بود؟؟؟

مجموعه ای از انواع ماشینهای قدیمی