۱۳۸۹ مرداد ۱۰, یکشنبه

ارغوان، شاخۀ همخون جدا ماندۀ من+ دکلمه شعر باصدای هوشنگ ابتهاج...

ارغوان ! شاخه ی همخونِ جدامانده ی من
آسمانِِ تو چه رنگ است امروز ؟
آفتابی ست هوا ؟
یا گرفته ست هنوز ؟


من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می بینم دیوارست
آه ، این سختِِ سیاه
آن چنان نزدیک است
که چو بر می کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند
ره چنان بسته که پروازِ نگه
در همین یک قدمی می ماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پردازِ شبِ ظلمانی ست
نفسم می گیرد
که هوا هم اینجا زندانی ست
هر چه با من اینجاست
رنگِِ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه ی چشمی هم
بر فراموشیِ این دخمه نینداخته است
اندرین گوشه ی خاموشِِ فراموش شده
کز دمِِ سردش هر شمعی خاموش شده
یادِِرنگینی در خاطرِ من
گریه می انگیزد :
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گرید
چون دلِِ من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو می ریزد
ارغوان !
این چه رازی ست که هر بار بهار
با عزای دلِِ ما می آید
که زمین هر سال از خونِِ پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می افزاید
ارغوان ، پنجه ی خونینِِ زمین !
دامنِِ صبح بگیر
وز سوارانِِ خرامنده ی خورشید بپرس
کی بر این دره ی غم می گذرند
ارغوان ، خوشه ی خون !
بامدادان که کبوترها
بر لبِِ پنجره ی بازِِ سحر غلغله می آغازند
جانِ گل رنگِِ مرا
بر سرِِ دست بگیر
به تماشاگهِِ پرواز ببر
آه ، بشتاب که همپروازان
نگرانِِ غمِِ همپروازند
ارغوان ، بیرقِِ گلگونِِ بهار !
تو برافراشته باش
شعرِِ خونبارِِ منی
یادِِ رنگینِِ رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ی ناخوانده ی من
ارغوان ، شاخه ی همخونِِ جدامانده ی من

با کلیک روی دکمه جستجو به پورتال فروشگاهی وارد شده و از صدها هزار کالای موجود در این فروشگاه دیدن فرمایید