۱۳۸۸ اسفند ۳, دوشنبه

سیب نوشته ها 3


.....من از اشک سیب میگویم




تشنه رها شدن در دختر همسایه بودم که پرواز کردم از قفس  یادش بخیر خانه قمر خانم یادم هست در میان همسایگان مردی بود که بسیار رنج میبرد. یادش بخیر
یادم هست در اخرین حمله سرخپوستهای محله بالا ، ایوب در نبردی خونین کشته شد ... یادش بخیر
راستی آیا هنوز نامردی گوهر شب چراغ است  ؟؟
اعتراف میکنم همیشه از سایه ها وحشت داشتم،
از کمین گربه کور
از عشق بازی پرستوها
...
یادش بخیر
آنروزها فقط سکه ها دو رو داشتند !!! 
پسرک خالدار همیشه از داستانهای جنایی که خوانده بود می گفت ،  او میگفت " گاهی قاتلین هم می گریند !!! "
یادش بخیر
یادش بخیر
ما سه رفیق بودیم
سیاه ، سپید و من  ( جنوبی ترین مرد جنوب شهر )

هیچ نظری موجود نیست:

با کلیک روی دکمه جستجو به پورتال فروشگاهی وارد شده و از صدها هزار کالای موجود در این فروشگاه دیدن فرمایید