یک روز سیب کوچولو وقتی از خواب بیدار شد تمام دوستانش بالای سرش جمع شده بودند و میگفتند که مسابقه قشنگترین سیب فردا است.
سیب کوچولو در دل خود گفت من که خودم قشنگ هستم ولی باید خودم را قشنگتر کنم تا برنده شوم و شروع کرد.
بله سیب کوچولو برنده شد و یک جایزه به شکل قلب طلا به او دادند. قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید
دوستدار همه سیبها : سیب کوچولو
سیب کوچولو در دل خود گفت من که خودم قشنگ هستم ولی باید خودم را قشنگتر کنم تا برنده شوم و شروع کرد.
سیبهای دیگر دهنشان از خوشگلی سیب کوچولو باز مونده بود .
یکی از آنها گفت :سیب کوچولو چیکار کردی، آنقدر خوشگل شدی؟
سیب کوچولو گفت هیچی فقط موهایم را شانه کردم و یکم رژگونه و رژ لب از مادرم گرفتم و به خودم زدم.
فردا رسید و برنده ی مسابقه هم که معلوم است خودتان میدانید کی شد؟بله سیب کوچولو برنده شد و یک جایزه به شکل قلب طلا به او دادند. قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید
دوستدار همه سیبها : سیب کوچولو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر