عشق را در جان خود پرورده ایم، هفت گوهر ارمغان آورده ایم. هفت جام از هفت ساقی هفت دست ، تا رویم از نو به میدان مست مست
۱۳۸۹ فروردین ۱۵, یکشنبه
حکمت عمر انسان
خدا خر را آفرید و به اوگفت:
> تو بار خواهی برد، از زمانی که
> تابش آفتاب آغاز می شود تا زمانی
> که تاریکی شب سر می رسد.و همواره بر
> پشت تو باری سنگین خواهد بود.و تو
> علف خواهی خورد و از عقل بی بهره
> خواهی بود و پنجاه سال عمر خواهی
> کرد و تو یک خر خواهی
> بود.
>
> خر به خداوند پاسخ داد:
> خداوندا!من می خواهم خر باشم،
> اما پنجاه سال برای خری همچون من
> عمری طولانی است.پس کاری کن فقط
> بیست سال زندگی کنم و خداوند آرزوی
> خر را برآورده کرد
>
> خدا سگ را آفرید و به او گفت:
> تو نگهبان خانه انسان خواهی
> بود و بهترین دوست و وفادارترین
> یار انسان خواهی شد.تو غذایی را که
> به تو می دهند خواهی خورد و سی سال
> زندگی خواهی کرد.تو یک سگ خواهی
> بود.
>
> سگ به خداوند پاسخ داد:
> خداوندا!سی سال زندگی عمری
> طولانی است.کاری کن من فقط پانزده
> سال عمر کنم و خداوند آرزوی سگ را
> برآورد...
>
>
> خدا میمون را آفرید و به او گفت:
> و تو از این سو به آن سو و از
> این شاخه به آن شاخه خواهی پرید و
> برای سرگرم کردن دیگران کارهای
> جالب انجام خواهی داد و بیست سال
> عمر خواهی کرد.و یک میمون خواهی
> بود.
>
> میمون به خداوند پاسخ داد:
> بیست سال عمری طولانی است، من
> می خواهم ده سال عمر کنم.و خداوند
> آرزوی میمون را برآورده
> کرد.
>
> و
> سرانجام خداوند انسان را آفرید و به او گفت:
> تو انسان هستی.تنها
> مخلوق هوشمند روی تمام سطح کره
> زمین.تو می توانی از هوش خودت
> استفاده کنی و سروری همه موجودات
> را برعهده بگیری و بر تمام جهان
> تسلط داشته باشی.و تو بیست سال عمر
> خواهی کرد.
>
> انسان گفت:سرورم!گرچه من
> دوست دارم انسان باشم، اما بیست
> سال مدت کمی برای زندگی است.آن سی
> سالی که خر نخواست ، آن پانزده
> سالی که سگ نخواست و آن ده سالی که
> میمون نخواست زندگی کند، به من
> بده.
>
> و
> خداوند آرزوی انسان را برآورده
> کرد...
>
> و
> از آن زمان تا کنون انسان فقط بیست
> سال مثل انسان زندگی می
> کند!!!
>
> و
> پس از آن،ازدواج می کند و سی سال
> مثل خر کار می کند مثل خر زندگی می
> کند ، و مثل خر بار می
> برد
>
> و
> پس از اینکه فرزندانش بزرگ شدند،
> پانزده سال مثل سگ از خانه ای که در
> آن زندگی می کند، نگهبانی می دهد و
> هرچه به او بدهند می
> خورد...!!!
>
و
> وقتی پیر شد، ده سال مثل میمون
> زندگی می کند؛ از خانه این پسرش به
> خانه آن دخترش می رود و سعی می کند
> مثل میمون نوه هایش را سرگرم
> کند...!!!
> --
> وقتی از زندگی نا امید شدی برو کنار کوه و فریاد بزن : آیا امیدی هست؟! اونوقت خواهی شنید : " هست هست هست"
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
همیشه امیدهست
تا خدا هست امید هست
تا عشق هست امید هست وتا هستیم با امید چشم در راه طلوع خورشیدیم
ارسال یک نظر